• صفحه نخست
  • درباره ما
    همه در دنیائی کوچک زندگی می کنیم . آرمان ها و اهدافی یگانه داریم و همگی برای دست یابی به آن تلاش می کنیم . دردها و شادی های یکسانی را تجربه کرده ایم و با چالش ها و مشکلاتی مشترک روبرو هستیم. بیائید دقایقی از ا ین دنیا سفر کنیم و به دنیای بهایی برویم . دنیائی که در دل دنیای ماست . ببینیم چگونه مفاهیم ، ارزش ها و عقاید ، زندگی و حیات ، خدمت و فعالیت در آن معنا می یابد و جلوه می کند و عالم بهائی چگونه و تا چه اندازه توانسته است با تلاش های مستمر، این نحوه حیات را در زندگی خویش و در تلاش برای خدمت و مساعدت به عالم انسانی جلوه بخشد و نمایان سازد. شما را به مشارکت در ساختن دنیائی متعالی تر و بهتر دعوت می کنیم . با ما در سایت...
    Stay
  • تماس با ما

    تماس

    Stay
  • بخش ها
  • فعالیت ها

کلمات مکنونه بعنوان اصول اعتقادات بهایی

نويسنده: نادر سعيدى

 
١‌_ مقدّمه
اهميّت خطير و يگانهٴ کلمات مکنونه مکرراً در آثار هياکل مقدّسهٴ بهائى مورد تأکيد قرار گرفته‌است. حضرت عبدالبهاء ضرورت تلاوت و‌تأمّل در خصوص کلمات مکنونه را متذکر شده‌اند و‌حضرت ولىّ‌عزيز‌امرالله براى کلمات مکنونه مقام شامخ و‌منيعى را در ميان آثار حضرت بهاء‌الله قائل گشته‌اند. امّا بخلاف امر مبارک به توجّه و‌دقّت در کلمات مکنونه گاهى کلمات مکنونه بعنوان صرفاً اثرى ادبى و‌شاعرانه و‌صوفيانه تلقّى گرديده و‌تمامى عظمت و‌قدرت و‌بدعت آن اثر خلاّق و‌بديع مورد غفلت قرار مى‌گيرد. اين طرز فکر گاهى تاحدّى ممسوخ مى‌گردد که برخى از افراد آثار متأخّر حضرت بهاء‌الله مانند کتاب مستطاب اقدس و‌کتاب عهد را در مقابل کلمات مکنونه قرار داده و‌سعى مى‌کنند که به‌نظر قاصر خويش در ميان آثار مبارکه دست به انتخاب زده و‌امر بهائى را صرفاً بر اساس آثار دوران بغداد خصوصاً کلمات مکنونه معرفى نمايند. آنگاه در اين طرز فکر کلمات مکنونه صرفاً اثرى صوفيانه که تکرار و‌بيان مفهوم سلوک در آثار متصوّفان است تعريف مى‌گردد. نتيجهٴ اين‌گونه رويکرد به‌آثار مبارکه اينست که کلمات مکنونه در مقابل احکام و‌مؤسّسات امرى و‌عهد و‌ميثاق الهى قرار‌گرفته و‌به‌اهمّيت "عرفان‌" و‌عدم اهميّت ميثاق و‌احکام و‌نظم ادارى بهائى اشاره مى‌گردد.
شبههٴ ديگرى نيز که توسّط معدودى از افراد بيان شده‌است اينستکه کلمات مکنونه و‌ديگر آثار دورهٴ بغداد در زمانى نوشته شده‌است که حضرت بهاءالله هنوز خود را يک بابى دانسته و‌کوچکترين تصوّرى در مورد اينکه مظهر امر الهى يا مَن يُظْهِره‌الله و‌موعود بيان هستند نداشتند. برطبق اين نظريّه حضرت بهاء‌الله در دوران بغداد صرفاً يک صوفى بوده و‌عقائد ايشان صرفاً عقائد متداول تصوّف بوده‌است. همين افراد معدود بيان کرده‌اند که حضرت بهاء‌الله هرگز اظهار امر خفى نداشته‌اند و‌هرگز هم در آثار خود اشاره‌اى به اظهار امر خفى نفرموده‌اند بلکه اين ادّعا بعداً توسّط حضرت عبدالبهاء و‌حضرت ولىّ‌امرالله مطرح شده‌است. نتيجهٴ اين طرز فکر آنست که کلمات مکنونه صرفاً اثرى شاعرانه و‌صوفيانه تلقّى مى‌گردد که ربطى به اعتقادات بهائى در مورد اصل مظهريّت و اصل ميثاق ندارد. درنتيجه تنها عملکرد کلمات مکنونه اينستکه براى شب شعر و‌ذکر صوفيانه در محافل روشنفکران عارف‌نما بکار رود و‌اينان را از هر نوع تعّهد وتمسّکى به تماميّت امر مبارک و‌ميثاق الهى معاف نمايد.
البتّه تصويرى که در فوق ارائه گرديد صرفاً و‌صرفاً توسّط تعداد ناچيزى از افراد ارائه شده‌است ولی وجود چنين نظريّاتى هرقدر هم که ناچيز و‌مردود باشد براى تذکّر ما به ضرورت مطالعهٴ آثار مبارکه در تماميّت آن سودمند است. از نقطه‌نظر روش‌شناسى در همهٴ اديان الهى اين اصل بيان شده‌است که خدا را بايد به توسّط خدا شناخت (اعرفوا‌الله بالله) و‌لذا آيات الهى را بايد نه به استناد معيارها و‌مفاهيم ديگر بلکه به اتّکاء تماميّت آثار الهى بررسى نمود. البتّه در اينگونه بررسى هرنوع دانش و‌علمى مى‌تواند سودمند باشد بشرط آنکه ملاک و‌معيار اصلی نفس کلام الهى در تماميّت آن باشد. نقطه‌نظر ممسوخى که در بالا به آن اشاره گرديد محصول اين حقيقت است که اين افراد بجاى توجّه به‌تماميّت آيات الهى به‌انتخاب بيان آيات الهى برطبق سليقهٴ شخصى دست زده و‌آنگاه قسمتى از آيات مبارکه را انتخاب کرده و آنرا نه بتوسّط تماميّت آثار مبارکه بلکه بتوسّط مفاهيم گذشته و‌آراء پوسيده مورد بررسى قرار مى‌دهند. پس از آن با غرورى که همواره نمايشگر اين نوع روش نادرست است اهل بهاء را که به تماميّت آثار مبارکه توجّه مى‌نمايند و‌کلمات حقّ را باتّکاء کلمات حقّ مى‌شناسند مورد اعتراض قرار مى‌دهند و خود را "محقّق" و‌اهل بهاء را نامحقّق مى‌پندارند.
البتّه همهٴ اين مفروضات و‌مطالبى که مبتنى بر عدم توجّه به تماميّت آثار مبارکه است غلط و‌واژگون مى‌باشد و‌بحث آن مستلزم کتاب يا کتابهاى مفصّلی است. در اين مقاله فقط به‌يک قسمت از اين برداشتهاى نادرست توجّه مى‌نمائيم و‌آن تقليل کلمات مکنونه به اثرى شاعرانه و‌صوفيانه در مقابل با احکام و‌عهد و‌ميثاق الهى است. امّا چون شبهات ديگر اين طرز فکر نيز ذکر گرديد فقط اشاره‌اى به نادرستى مفروضات ديگر آن هم مى‌گردد.
اوّلين مطلبى که اينگونه افراد فراموش مى‌کنند تناقض بنيادى و‌غيرقابل حلّ سخنان ايشان است. از طرفى مى‌گويند حضرت بهاء‌الله در دوران بغداد صرفاً يک صوفى بوده‌اند (البتّه آنوقت هرکس نظريّه‌اى دارد که به چه طريقت صوفى تعلّق داشته‌اند) و‌از طرف ديگر مى‌گويند حضرت بهاء‌الله در آن زمان صرفاً يک بابى بودند و‌اعتقادى به مقام مظهريّت خود نداشتند. حال بايد گفت که يکى از اين افراد تابحال فکر نکرده‌است که آخر چگونه مى‌توان هم از سران و‌معتقدان از جان‌گذشتهٴ آئين حضرت باب بود و‌هم يک صوفى عادى. علّت اين امر را هرکس که با آثار حضرت اعلی آشناست مى‌داند. آثار مبارکهٴ حضرت اعلی به‌صراحت و‌قطعيت اوّلاً اعتقادات متصوّفان را به باد حمله گرفته و سران صوفيّه از جمله ابن عربى و‌ملاّصدرا و‌غيرهما را کاملاً مردود و مطرود دانسته و هرنوع نظريّهٴ وحدت وجود را مورد انتقاد قرار داده و صريحاً اشتباهات صوفيّه را گوشزد فرموده‌اند. علاوه بر آن، آثار حضرت ربّ اعلی از جمله امّ‌الکتاب ديانت بابى يعنى کتاب بيان شامل احکام مفصّل بوده و‌شريعت بديعى را اعلان فرموده و همگى را به‌ضرورت اطاعت از کلمات نقطهٴ بيان و‌احکام او فراخوانده و‌هرگونه توجّه به کتب حکما و‌يا علماء قبل را مردود دانسته و‌همواره و‌مؤکّداً بر اصل ميثاق و‌ضرورت اطاعت از عهد الهى تأکيد مى‌فرمايد. حال چگونه مى‌شود کسى با دل و‌جان به‌امر مبارک حضرت اعلی مؤمن باشد و‌زندگيش را به آن خاطر بخطر بياندازد و‌در تبعيد بسر برد و‌آنگاه درخلاف و‌تضادّ مطلق با همهٴ آثار حضرت اعلی صرفاً عرفان‌منش و‌عارف‌مآب باشد بدين‌معنى که عرفان را در تضادّ با تماميّت ديانت الهى قرار دهد و‌سخن فلان و بهمان صوفى را بر امر و‌کلمهٴ حقّ در بيان فارسى ترجيح بدهد. سخافت و‌تنگ‌نظرى و‌تناقض درونى چنين سخنى باورکردنى نيست.
البتّه ما مى‌دانيم که عرفان به معناى راستين و‌صحيح آن چيزى جز تماميت امر الهى نيست که عرفان مظهر امر الهى و اتّباع از همهٴ فرامين و‌احکام او و‌اطاعت و‌تمسّک مطلق به عهد و‌ميثاق اوست. آنچه که امر عزيز بهائى را از ديگر مکاتب متمايز مى‌سازد پيام وحدت و‌هماهنگى و‌اتّحاد بين دين و‌علم، عرفان وشريعت، و‌رضاء حقّ و‌رضاء خلق است. اين امر همان اصل وحدت در کثرت آئين بهائى است. ديانت بهائى هماهنگى عشق و‌عقل و‌اراده را متذکّر ساخته و‌همهٴ قواى وجود انسانى را شکوفا و‌متظاهر مى‌سازد. فعل اخلاقى بدون محبّت‌الله و‌فناء فى‌الله معنا ندارد و‌محبّت‌الله و‌فناء فى‌الله بدون محبّت و‌فناء در آستانهٴ مظهر امر و‌اطاعت احکام او توهّمى بيش نيست و‌محبّت‌الله و‌محبّت مظهر امر بدون محبّت عالم انسانى و‌اخلاق مبتنى بر هر امرى و‌عدالت و‌عشق وهمى بيش نيست. آنچه که اصل است هماهنگى و‌وحدت و‌ضرورت همهٴ آنهاست. اين است وجه تمايز امر بهائى که انرا از همهٴ نظامهاى بيمار و‌يکجانبهٴ بشرى ممتاز و‌برتر مى‌سازد. چقدر مايهٴ ذلّت و خجلت است که کسى اين ابداع روحانى آثار مبارکه را زيارت کرده باشد و‌باز بخواهد به‌طرز‌فکر ممسوخ گذشته که عرفان را در مقابل عقل و‌اراده، و‌شريعت را در مقابل عقل و‌عشق، و‌علم را در مقابل قلب و‌عقل مى‌گذارد و‌عقب‌گرد مى‌نمايد. بفرمودهٴ مبارک در کلمات مکنونه:
زهى حيرت و حسرت و افسوس و دريغ که به ابريقى از امواج بحر رفيق اعلی گذشته‌اند و از افق ابهى دور مانده‌اند‌.
نکتهٴ ديگر که بايد به‌صراحت بر آن تأکيد نمود اينستکه برخلاف نظر مذکور همهٴ آثار حضرت بهاء‌الله به صراحت بر تحقّق اظهار امر خفى ايشان در سال ٩ تصريح و تأکيد کرده‌است. اين مطلب بحدى گسترده‌است که بحث آن مستلزم مقالهٴ مستقلی است. امّا به عنوان مثال به چهارنکته اشاره مى‌کنيم.
اوّل آنکه در لوح سلطان، سورهٴ هيکل لوح ابن‌الذئب و بسيارى ديگر از آثار مبارکه مرور وحى الهى و تعليم علم ماکان بر هيکل مبارکشان در سياهچال بارها تصريح شده‌است.
دوم آنکه جمالمبارک مکرّراً از اظهار امر خود به برخى از مؤمنان اوّليه در دوران بغداد سخن فرموده‌اند. بعنوان مثال در بارهٴ جناب ديّان که حضرت ربّ اعلی به ايشان لقب حرف‌الثّالث المؤمن به مَن يُظْهِره‌الله‌ عطا فرمودند (يعنى سومين کسى که به مَن يُظْهِره‌الله ايمان مى‌آورد)، در آثار مبارکه از جمله کتاب بديع تصريح شده‌است که جمالمبارک در اوائل دوران بغداد مقام مَن يُظْهِره‌اللهى خويش را به او اظهار فرموده، وى مشرّف به ايمان گرديده و‌وعدهٴ حضرت ربّ‌اعلی محقق شده‌است.
سوم آنکه در آثار مکررشان، جمالمبارک تأکيد مى‌فرمايند که حضرت اعلی بشارت بظهور ايشان داده که در سنهٴ تسع ظاهر خواهند شد. فى‌المثل در اقتدارات در توضيح بيان مبارک حضرت اعلی در بيان عربى که مى‌فرمايند "و لتراقبنّ فرق القائم و القيوم ثمّ فى سنة‌التسع کلّ خير تدرکون‌" چنين مى‌فرمايند‌:
بدان مقصود نقطهٴ اولی از فرق قائم و قيّوم و اعظم و عظيم اعظميّت ظهور بعد بوده بر عظيم و‌قيوميّت ظهور آخر بر قائم. و‌از فرق اعظم و‌عظيم در عدد ظهور تسع بوده ... و‌اين تسعه را ايّام فرجه مابين ظهورين قرار فرموده‌اند تا کينوناتى که از شمس عظيم متجلّى شده مستعدّ شوند از براى ظهور نيّر اعظم که در سنهٴ تسع کلّ به آن موعود بوده‌اند‌.
(اقتدارات، طبع بمبئى ١٣١٠، ٦٨_ ٦٦)
چهارم آنکه نفسِ آثار دوران بغداد از جمله کلمات مکنونه به نحو لطيفى از مقام حضرت بهاء‌الله بعنوان مَن يُظْهِره‌الله يعنى مظهر موعود سخن مى‌فرمايد. امّا اين مطلب مستلزم بحث در بارهٴ خود کلمات مکنونه است و اکنون بايد از مقدّمه فراتر رفت و به کلمات مکنونه توجّه نمود.

٢‌_ کلمات مکنونه کلمهٴ ميثاق است
امّا بزرگترين اشتباه افرادى که کلمات مکنونه را صرفاً اثرى ادبى و‌شاعرانه و‌صوفيانه مى‌پندارند اينستکه کلمات مکنونه را در مقابل آثار متأخّر جمالمبارک، احکام کتاب مستطاب اقدس، و‌مسئلهٴ عهد و‌ميثاق الهى قرار مى‌دهند. امّا حقيقت اينستکه کلمات مکنونه از اوّل تا به آخر تأکيد و تصريح بر عهد و ميثاق است. به عبارت ديگر عصارهٴ کلمات مکنونه ميثاق الهى است. در عين حال ميثاق جامع جوانب گوناگون وحى الهى و‌ابعاد متفاوت وجود انسانى است. اصل ميثاق بجاى تضاد و‌تعارض ميان عرفان راستين و‌عمل خالص و‌عقل باانصاف بيانگر لزوم هماهنگى و‌وحدت هرسهٴ آنها مى‌باشد اينستکه کلمات مکنونه اساساً متوجّه عرفان الهى است امّا اين عرفان در تماميّت آن يعنى اصل ميثاق ظاهر‌مى‌گردد که همان اصلی است که در همهٴ آثار حضرت بهاء‌الله و در تماميّت ديانت بهائى ظاهر و آشکار مى‌باشد.
خوانندهٴ عزيز ممکن است تصّور نمايد که نگارنده اغراق مى‌کند و ميان کلمات مکنونه و‌اصل ميثاق ارتباطى گزافه‌اميز مطرح مى‌کند. امّا چنين نيست. براى درک اين مطلب بايد به‌کلمات مکنونه و‌مفهوم ميثاق توجّه نمائيم.
اوّلين نکته‌اى که رابطهٴ اصل ميثاق و‌کلمات مکنونه را مشهود مى‌نمايد نام کلمات مکنونه است. مى‌دانيم که کلمات مکنونه در ابتداء صحيفهٴ مخزونهٴ فاطميّه ناميده مى‌شد. صحيفهٴ فاطميّه مخزونه همانگونه که در قرن بديع نيز بيان شده‌است صحيفه‌اى بود که توسّط جبرئيل نازل گرديد و حضرت علی آنرا بنگاشت تا پس از وفات حضرت محّمد و غصب حقوق حضرت علی بتوسط ابوبکر مايهٴ تسلّى خاطر حضرت فاطمه باشد. از همين‌جا مى‌توان رابطهٴ کلمات مکنونه را با اصل ميثاق دريافت نمود. صحيفهٴ مخزونهٴ فاطميّه اثبات رسالت حضرت محمّد و عهد و‌ميثاق ايشان از امت اسلام براى ولايت حضرت علی بود. حزن حضرت فاطمه که در اساس معلول نقض عهد و ميثاق الهى بوده‌است بتوسّط صحيفهٴ مخزونهٴ فاطميّه مورد تسلّى قرار مى‌گيرد. با تغيير نام صحيفهٴ مخزونهٴ فاطميّه به کلمات مکنونه اين حقيقت مؤکّد مى‌گردد که کلمات مکنونه اگرچه کلمهٴ ميثاق است امّا مرکز اصلی اين ميثاق هنوز به‌صراحت مشخّص نشده‌است. چنانکه مى‌دانيم در کتاب عهدى است که اين حقيقت مکنون به عرصهٴ ظهور و‌شهود پيوست. بدين جهت است که ميان کلمات مکنونه، کتاب مستطاب اقدس، کتاب عهد و‌الواح وصاياى حضرت مولی‌الورى ارتباط و‌اتّحادى ناگسستنى است.
خوانندهٴ اين سطور مى‌تواند نظرى کلّى به‌کتاب عهدى و‌کلمات مکنونه بيندازد تا‌مشابهت عجيب و‌غريب مطالب و‌محتويات اين دو رسالهٴ مخزون و مکنون را متوجّه گردد. امّا بخاطر کوتاهى مقاله اين مسئله دنبال نخواهد شد. دومين نکته‌اى که رابطهٴ کلمات مکنونه با اصل ميثاق را واضح مى‌نمايد شروع کلمات مکنونهٴ عربى است که جمالمبارک عصاره و‌خلاصهٴ آنرا براى ما توضيح فرموده‌اند. عين بيان مبارک اينست:
هواالبهى الابهى
هذا ما نزّل من جبروت العزّة بلسان القدرة و‌القوّة علی‌النّبييّن من قبل و‌انّا اخذنا جواهره و‌اقمصناه قميص الاختصار فضلاً علی الاحبار ليوفوا بعهدالله و‌يؤدّوا اماناته فى انفسهم و‌ليکونن بجوهر‌التّقى فى ارض‌الرّوح من الفائزين‌.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ١٧٠)
در اين بيان مبارک جمال قدم مى‌فرمايند که کلمات مکنونه بيانگر حقائقى است که از جبروت عزّت به زبان قدرت و‌قوّت بر انبياى قبل نازل شده‌است و‌اينکه حضرت بهاء‌الله جوهر آنرا گرفته و‌آنرا در قالب اختصار نازل فرموده‌اند به اين خاطر که به عهد و‌ميثاق الهى وفا گردد و‌امانات الهى در وجود افراد انسان حفظ و‌ظاهر شود و‌در ارض روح به‌جوهر تقوى فائز شوند. در اين بيان مختصر نه‌تنها عصارهٴ کلمات مکنونه بلکه عصارهٴ اصل ميثاق هم بيان شده‌است. واضح است که کلمات مکنونه در اساس و‌جوهر خويش معطوف به عهد و‌ميثاق الهى و‌ضرورت وفاى به‌عهد است. امّا وفاى به‌عهد الهى در عين حال شناسائى مظهر امر الهى است (مظاهر مقدّسه بعنوان امانت خداوند) و‌شکوفا‌ساختن تمامى قوا و‌کمالات وجود انسانى است (امانات الهى در وجود انسان که صورت و‌مثال الهى است) و‌بالاخره اينکه اين عهد و‌اين اداى امانت مستلزم تخلّق به‌اخلاق و ظهور جامعه‌اى است که زمين خاکى به‌ارض روح و‌افراد انسان به مظاهر تقوى مبدّل بشوند.
سومين علامت که به صراحت رابطهٴ کلمات مکنونه و‌اصل ميثاق را تصريح مى‌کند آخر کلمات مکنونه مى‌باشد. يعنى علاوه بر آغاز کلمات مکنونه که تصريح بر عهد و‌ميثاق بعنوان عصارهٴ کلمات مکنونه و‌عصارهٴ همهٴ اديان است کلمات مکنونه با تأکيد بر عهد و‌ميثاق بنحوى لطيف خاتمه مى‌يابد. اهميّت اين امر بحدّى است که هم در کلمات مکنونهٴ فارسى و‌هم در کلمات مکنونهٴ عربى هردوى آنها با همين مفهوم خاتمه مى‌يابند. بگذاريد اوّل به کلمات مبارکه توجّه کنيم و‌آنگاه به‌توضيحى در مورد آن بپردازيم در آخر کلمات مکنونهٴ عربى چنين مى‌فرمايند:
يا ابن من قام بذاته فى ملکوت نفسه
اعلم بانى قدارسلت اليک روائح القدس کلّها و اتممت القول عليک و اکملت النعمة بک و رضيت لک ما رضيت لنفسى فارض عنّى ثم اشکرلی.
همچنين در آخر کلمات مکنونهٴ فارسى همين مطلب بدين نحو بيان شده‌است.
اى دوستان من
سراج ضلالت را خاموش کنيد و‌مشاعل باقيهٴ هدايت در قلب و‌دل برافروزيد...
شهادت مى‌دهم اى دوستان که نعمت تمام و‌حجّت کامل و‌برهان ظاهر و‌دليل نابت آمد تا ديگر همت شما از مراتب انقطاع چه ظاهر نمايد. کذلک تمّت‌النّعمة عليکم و علی من فى‌السّموات و الارضين و الحمدلله ربّ‌العالمين.
حال بايد به اين دو بيان مبارک که يکى خاتمهٴ کلمات مکنونهٴ فارسى و‌ديگرى انتهاى کلمات مکنونهٴ عربى است توجّه دقيق نمود. با اندک توجّهى مى‌توان درک کرد که هردو بيان مبارک اشارهٴ لطيفى به آيهٴ مبارک قرآنى است که در آن مى‌فرمايد:
اليوم اکملت لکم دينکم و‌اتمت عليکم نعمتى و‌رضيت لکم الاسلام ديناً.
به عبارت ديگر هردو بيان مبارک بنحو بديعى بيانگر همان مفهوم است. امّا مى‌دانيم که آن بيان مبارک در قرآن اشاره‌اى به عهد و‌ميثاق الهى بود. بدين‌ترتيب که اين آيهٴ مبارکه پس از غديرخم و‌تعيين حضرت علی بعنوان جانشين حضرت محمّد صورت پذيرفت. به همين جهت است که بفرمودهٴ قرآن کريم توسّط اين عهد و‌ميثاق است که اسلام به کمال خود نائل مى‌شود و‌نعمت الهى کامل مى‌شود و‌رضاء الهى ظاهر مى‌گردد. يعنى نه‌رضاء الهى و‌نه ايمان به اسلام و‌نه عرفان حقائق و‌نعم الهى هيچيک جز به وساطت ايمان و‌اطاعت به‌مرکز ميثاق اسلامى يعنى حضرت علی امکان‌پذير نيست. ديديم که کلمات مکنونه با اصل عهد و‌ميثاق بعنوان هدف اصلی کلمات مکنونه شروع گرديد و‌هم کلمات مکنونهٴ فارسى و‌هم کلمات مکنونهٴ عربى با بيان و‌تکرار همان آيهٴ قرآنى بشکلی بديع انتها يافت. واضح است که کلمات مکنونه سرتاسر تأکيد بر ميثاق است و‌جز کلمهٴ ميثاق نيست.
خوانندهٴ عزيز دقّت مى کند که هم اسم کلمات مکنونه و‌هم شروع و ختم آن به صراحت مبيّن اصل ميثاق است. در اين صورت تعجّبى ندارد که ببينيم بسيارى از آيات کلمات مکنونه صد در صد و قاطعانه تأکيد بر عهد و‌ميثاق است. در ابتدا به چند قسمت از کلمات مکنونه که صريحاً در بارهٴ عهد و‌ميثاق است توجّه مى‌کنيم و‌آنگاه خواهيم ديد که چگونه همهٴ کلمات مکنونه بيانگر اصل ميثاق است.
در کلمات مکنونهٴ فارسى زيارت مى‌کنيم‌:
اى دوستان من: ياد آوريد آن عهدى‌را که در جبل فاران که در بقعهٴ مبارکهٴ زمّان واقع شده با من نموده‌ايد و‌ملأ اعلىٰ و‌اصحاب مدين بقاء را بر آن عهد گواه گرفتم و‌حال احدى‌را بر آن عهد قائم نمى‌بينم. البتّه غرور و‌نافرمانى آنرا از قلوب محو نموده به قسمى که اثرى از آن باقى نمانده و‌من دانسته صبر نمودم و اظهار نداشتم.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٩٤)
در تبيين اين بيان مبارک حضرت عبدالبهاء فرموده‌اند:
اين عهد و‌ميثاق است که جمالمبارک در ارض اقدس به قلم اعلی در ظلّ شجرهٴ انيسا گرفته‌اند و‌بعد از صعود هم اعلان شد‌.
(مائدهٴ آسمانى جلد دوم ص ٥٦)
از اين بيان مبارک واضح مى‌گردد که شجرهٴ انيسا هم اشاره‌اى به عهد و‌ميثاق است و‌لذا بيان مبارک ذيل در کلمات مکنونه هم معطوف به عهد و‌ميثاق است.
اى دوستان من‌ آيا فراموش کرده‌ايد آن صبح صادق روشنى را که در ظلّ شجرهٴ انيسا که در فردوس اعظم غرس شده جميع در آن فضاى قدس مبارک نزد من حاضر بوديد و به سه کلمهٴ طيّبه تکلّم فرمودم و جميع آن کلماترا شنيده و‌مدهوش گشتيد و آن کلمات اين بود.
اى دوستان من رضاى خود را بر رضاى من اختيار مکنيد و‌آنچه براى شما نخواهم هرگز مخواهيد و‌با دلهاى مرده که به آمال و‌آرزو آلوده شده نزد من ميائيد اگر صدر را مقدّس کنيد حال آن صحرا و‌آن فضا را بنظر درآريد و‌بيان من بر همهٴ شما معلوم شود.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٧٨‌_ ٣٧٧)
تصريح بر عهد و‌ميثاق در دو آيهٴ ذيل از کلمات مکنونه نيز مشهود است.
بگو اى اهل ارض براستى بدانيد که بلاى ناگهانى شما را در پى است و‌عقاب عظيمى از عقب. گمان مبريد که آنچه را مرتکب شديد از نظر محو شده قسم بجمالم که در الواح زبرجدى از قلم جلىّ جميع اعمال شما ثبت گشته.
اى ظالمان ارض. از ظلم دست خود را کوتاه نمائيد که قسم ياد نموده‌ام از ظلم احدى نگذرم و‌آن عهديست که در لوح محفوظ محتوم داشتم و‌به خاتم عزّ مختوم.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٩٢‌_ ٣٩١)
در ارتباط با دو بيان فوق حضرت عبدالبهاء چنين تبيين مى‌فرمايند‌:
... سؤال از لوح زبرجدى و‌لوح محفوظ نموده بودى. اين لوح زبرجدى کتاب عهد است و‌لوح محفوظ است که محفوظ بود ومکنون بود ظاهر و‌آشکار گرديد و‌در بواطن کتاب عهد لوح زبرجدى مندرج و مندمج است.
(مائدهٴ آسمانى جلد دوم ص ٢١‌_ ٢٠)
توجّه مختصرى به‌بيان فوق مفهوم بيان مبارک در کتاب عهد را نيز که در همين مورد است آشکار مى‌کند. در کتاب عهد جمال مبارک فرمودند قد اصطفينا الاکبر بعدالاعظم. و‌بعداً معنى اين بيان آشکار گرديد. مى‌دانيم که همانطور که حضرت عبدالبهاء توضيح فرموده‌اند در قرآن کريم همين کلمه يعنى کلمهٴ اصطفينا (ما برگزيديم) در مورد سه دسته بکار رفته‌است که يکى از آنها گروه ظالم لنفسه مى‌باشد يعنى کسانى که بخود ظلم مى‌کنند. غصن اکبر بخاطر ظلم به خود بود که از عنايت الهى محروم گشت. امّا اين امر قبلاً در کلمات مکنونه پيش‌بينى شده‌است که در خصوص ظلم صحبت فرموده و‌آنرا به عهد محتوم خويش مرتبط مى‌سازند.
در اينجا به دو مثال ديگر نيز که مستقيماً به مسئلهٴ عهد و‌ميثاق مرتبط است اشاره مى‌کنيم. اوّل آنکه در بسيارى از آيات کلمات مکنونه ضرورت اجتناب از اشرار و مصاحبت ايشان تأکيد گرديده‌است. اين امر در وهلهٴ اوّل معطوف به ناقضان عهد الهى است. به عنوان مثال در کلمات مکنونه مى‌فرمايند‌:
اى دوست، در روضهٴ قلب جز گل عشق مکار و از ذيل بلبل حب و شوق دست مدار مصاحبت ابرار را غنيمت دان و از مرافقت اشرار دست و دل هردو بردار.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٧٤‌_ ٣٧٣)
بايد توجّه کرد که در اين بيان مبارک در آن واحد دو اصل وحدت مى‌يابند، اصل اوّل اصل محبّت به عموم عالم انسانى است و اصل دوم اجتناب از اشرار و‌ناقضان عهد الهى. حکم جمالمبارک و‌حضرت عبدالبهاء و‌حضرت ولىّ‌امرالله و‌بيت‌عدل اعظم همواره جمع اين دو اصل بوده‌است و‌از اين نظر وحدت ميثاق را مى‌توان در سرتاسر دور بهائى ملاحظه نمود.
دومين مثال مربوط به بيانى است که شايد بتوان گفت اکثر کلمات مکنونه مشابه آن مى‌باشد:
اى پسر هوى، تا کى در هواى نفسانى طيران نمائى پر عنايت فرمودم تا در هواى قدس معانى پرواز کنى نه در فضاى وهم شيطانى، شانه مرحمت فرمودم تا گيسوى مشکنيم شانه نمائى نه گلويم بخراشى .
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٩٧)
حضرت عبدالبهاء در توضيح اين بيان مبارک مى‌فرمايند‌:
و امّا پر و شانه که در کلمهٴ مبارکه مکنونه مذکور آن ميثاق الهى است اين عهد و‌ميثاق از براى آن گرفته شده که وفا به عبدالبهاء نمايند نه اينکه گلوى مبارک يعنى امر مبارک را بخراشند ولی بکلّى چشم از انصاف بسته به نهايت جفا و‌اعتساف پرداختند.
(مائدهٴ آسمانى جلد دوم ص ٣٧)
از آنچه که ذکر شد آشکار گشت که کلمات مکنونه اساساً حکم و‌کلمهٴ حقّ در خصوص عهد و‌ميثاق اوست و‌اين به اين معنى است که کلمات مکنونه بيانگر تماميّت امر بهائى است، امّا حال لازم است به مفهوم ميثاق توجّه دقيقترى نمائيم تا بفهميم که ميثاق عبارت از تماميّت امر بهائى است که نمى‌شود آنرا به جنبهٴ خاصّى محدود کرد.

٣‌_ کلمات مکنونه بعنوان اصول اعتقادات بهائى
از بحث گذشته آشکار گرديد که کلمات مکنونه اصولاً رسالهٴ ميثاق است و‌بدين‌جهت از ديگر آثار مبارکه خصوصاً کتاب مستطاب اقدس، کتاب عهد و‌الواح مبارکهٴ وصايا انفکاک‌ناپذير است. امّا حال بايد ديد که مفهوم ميثاق چيست و‌چرا سرتاسر کلمات مکنونه بحث در مورد ميثاق است. در اين خصوص در اين مقالهٴ کوتاه نمى توان تفصيل داد. فقط بذکر کلّياتى اکتفا مى‌شود. بايد توجّه نمود که اصل ميثاق مجموعهٴ اصول دين بهائى است يعنى آنچه که در اديان قبل بعنوان اصول دين مطرح شده‌است در امر بهائى با يک کلمهٴ ميثاق خلاصه مى‌شود. بدين جهت مفهوم ميثاق مفهومى وسيع و‌ژرف مى‌باشد که به عبارتى تماميّت امر بهائى است و تماميّت امر بهائى هم جز به اتّکاء و‌استفاضهٴ از اصل ميثاق قابل درک نمى‌باشد. معناى ديگر اين سخن اين است که کلمات مکنونه که بيانگر اصل ميثاق است درواقع اصول اعتقادات و اصول ديانت بهائى را تشريح مى‌نمايد.
در ابتداء ممکن است که اين ادّعا عجيب و‌اغراق‌آميز جلوه کند. ممکن است فکر گردد که عهد و‌ميثاق مفهومى خاص دارد و‌نمى‌توان آنرا تماميّت امر بهائى يا اصول اعتقادات بهائى دانست. ولی چنين نيست و‌کوچکترين اغراق و‌مبالغه‌اى در کار نيست. در واقع عدم شناخت اين مفهوم به روش نادرست در بررسى امر بهائى منجرّ مى‌گردد. آنچه که ويژگى ممتاز اصل عهد و ميثاق است اينستکه ديگر نمى‌توان قسمتى از امر بهائى را قبول و قسمت ديگرى را نفى نمود و‌يا آنکه به بيانات عرفانى حضرت بهاء‌الله توجّه نمود ولی احکام ايشانرا بى‌اهميّت پنداشت و‌يا آنکه به بيانات جمالمبارک توجّه نمود ولی به تبيينات حضرت عبدالبهاء و‌حضرت ولىّ‌امرالله بى‌اعتناء بود. يا آنکه هياکل مقدّسهٴ امر بهائى را قبول کرد ولی از مرجعيّت مطلق و مصون از خطاى بيت‌عدل اعظم الهى غافل شد. به همين‌ترتيب بخاطر جامعيّت اصل ميثاق است که ديگر بخلاف برخى مسيحيان نمى‌توان ايمان را به عرفان بدون عمل تقليل داد يا آنکه عمل را تأکيد نمود ولی اصول اعتقادات را کاملاً دلبخواهى و‌صد در صد وابسته به تعبير شخصى پنداشت. همهٴ اين طرز فکرها که مخالفت با تماميّت و روح امر بهائى دارد و‌جنبهٴ ارگانيک و‌زنده و‌حيات‌بخش آنرا مورد حمله قرار مى‌دهد در واقع تضادّ با اصل ميثاق است. حال بايد مفهوم ميثاق را قدرى بيشتر توضيح داد تا رابطهٴ آنرا با اصول اعتقادات و‌اصول دين بهائى متوجّه گرديد.
براى درک اين مطلب بايد به تعبير و ابداع حضرت ربّ اعلی از مفهوم اصول دين توجّه نمود. مى‌دانيم که در عالم اسلام متألّهان و فقهاء اسلامى به انواع گوناگون اصول دين اسلام را مشخّص کرده‌اند. در ميان اهل تسنّن اصول دين اسلام به پنج قسمت تقسيم مى‌شود که اوّلی شهادت است (که شامل اقرار به توحيد و نبوّت و معاد و فرشتگان و کتب مى‌باشد) و‌باقى آن نماز و روزه و زکات و حج مى‌باشد. در ميان اهل تشيّع اصول دين صرفاً به اعتقادات مربوط گشته و باز به ٥ قسمت تقسيم مى‌گردد.
١‌_ توحيد يعنى ايمان به وحدت الهى
٢‌_ نبوّت يعنى ايمان به انبياء الهى
٣‌_ معاد يعنى ايمان به قيامت و رجعت
٤‌_ عدل يعنى ايمان به عدالت الهى
٥‌_ امامت يعنى ايمان به ائمهٴ اسلام
چنانکه مى‌بينيم اهل تشيّع دو اصل عدل و‌امامت را از اصول دين پنداشتند. بحث در بارهٴ مفهوم اين اصول خارج از اين مقاله است امّا بايد به اين نکته متذکّر گرديم که دو مفهوم عدل و‌امامت کاملاً به يکديگر مربوط بوده و‌يکى توجيه ديگرى مى‌باشد. بدين‌ترتيب که تأکيد بر عدل نه‌تنها بخاطر تأکيد بر مفهوم آزادى نسبى انسان بود (در ارتباط با بحث ميان معتزله و اشاعره) بلکه بعلاوه استدلالی بود بر ضرورت اصل امامت. يعنى آنکه عدل الهى اقتضاء مى کند که امامى که بتواند حقائق الهى را بيان کرده و معانى قرآن کريم را تبيين نمايد تا آنکه بشر بداند ارادهٴ الهى چيست و‌تکليفش چه مى‌باشد وجود داشته باشد. و‌لذا اصل، عدم توجيه و‌استدلال بر اصل امامت بود. البتّه در ميان تشيّع نيز اين امام لازم نيست تا ابد بشکل ظاهرى و جسمانى در عالم موجود باشد و‌به همين علّت است که غيبت امام دوازدهم را با اين اصل متعارض نمى‌دانند.
امّا چنانکه مى دانيم در آثار شيخ احمد احسائى و سيّد‌کاظم رشتى مفهوم جديدى از اصول دين مطرح گرديد که تا حدّى با اصول دين شيعه تناوب دارد. اين تقسيم‌بندى جديد در آثار شيخ‌احمد بيشتر حالت ضمنى دارد ولی در آثار سيّدکاظم رشتى صريحتر مى‌گردد و توسّط حضرت ربّ‌اعلی قبل از وفات سيّدکاظم رشتى کاملاً تصريح مى‌شود. برطبق اين مفهوم اصول دين به شکل ارکان اربعهٴ توحيد مى باشد و اين چهار رکن عبارتند از‌:
١‌_‌توحيد
٢‌_ نبوت
٣‌_ امامت
٤ _ بابيّت يا شيعهٴ کامل يا رکن رابع
مى‌بينيم که در اينجا هم عدل و‌هم معاد حذف شده‌اند نه بخاطر آنکه آنها درست نيستند بلکه بدين‌جهت که در مفهوم توحيد مندمج و‌مندرج مى‌باشند (عدل از صفات خداست و‌لذا معادل توحيدست و‌معاد هم بيانگر عدل الهى است).
چنانکه گفته شد حضرت اعلی حتّى قبل از وفات سيّدکاظم رشتى در رسالهٴ سلوک اين مطلب را مؤکّد ساخته‌اند و‌اصول دين را به اين ترتيب بيان مى‌فرمايند‌:
انّ‌الدين متقّوم بارکان اربعة التوحيد و النبوة و الولاية و الشيعه ابواب اربعه لايصح اوّلها الا بآخرها و کلّ ذلک وجه‌الله الّذى لا يملک و هوحب آل الله الّذى هو نفس حب‌الله و هوالکنزالمخفى.
در اين بيان مبارک که قبل از اظهار امر حضرت ربّ اعلىٰ نازل گرديده‌است حضرت نقطهٴ بيان مى‌فرمايند که ديانت مبتنى بر ٤ رکن است که توحيد و‌نبوت و‌ولايت و‌شيعه مى‌باشند و‌اينکه ايمان به رکن اوّل ممکن نيست مگر به‌ايمان به‌رکن چهارم و‌آنگاه توضيح مى‌فرمايند که مجموعهٴ اين ارکان اربعه را حبّ آل الهى که نفس حب خداست و کنز مخفى است، تشکيل مى‌دهند.
همين مفهوم در آثار حضرت ربّ اعلىٰ که بعد از اظهار امر مبارک نازل شده مکرراً تصريح و‌تأکيد مى‌گردد. نکته‌اى که در اين مفهوم اصول دين آشکار است اينستکه همهٴ آنها ارتباط منطقى و‌زيبائى به‌يکديگر داشته و حلقات سلسلهٴ واحدى را تشکيل مى‌دهند. اعتقاد به‌خدا و اعتقاد به‌مظاهر خدا و اعتقاد به‌مبيّن آيات الهى و‌اعتقاد به واسطهٴ ميان مردم و مبيّن آيات همگى بيانگر مراتب و‌وسائط فيض الهى به‌خلق است. يک نکتهٴ ديگر را هم بايد متذکر گرديد و‌آن اينست‌که حضرت عبدالبهاء در تفسير نگين اسم اعظم نيز که رمزى از اصول اعتقادات بهائى است از ارکان اربعهٴ بيت توحيد سخن مى‌فرمايند که اشاره‌اى به ٤ ه مى‌باشد.
حال ممکن است خوانندهٴ عزيز سؤال نمايد که رابطهٴ اين ٤ اصل با اصل ميثاق چيست و‌چرا در ديانت بهائى اصل ميثاق اصول ديانت بهائى و‌تماميّت آن را در برمى‌گيرد. پاسخ به اين سؤال را قبلاً حضرت ربّ اعلىٰ عنايت فرموده و‌در آثار حضرت بهاء‌الله و‌حضرت عبدالبهاء و‌حضرت ولىّ‌امرالله مکرراً تأکيد شده‌است. در آثار حضرت ربّ‌اعلىٰ که پس از اظهار امر مبارک نازل شده همان مفهوم ارکان اربعه به‌شکل اصل ميثاق ظاهر مى‌گردد. بر طبق بيانات مکرّر حضرت اعلىٰ در تقريباً همهٴ آثار خويش هر چهار رکن عبارت از عهد و ميثاقى است که خداوند با خلق خود منعقد مى‌فرمايد به‌همين جهت است که حضرت اعلىٰ مکرراً از چهار ذر يا چهار مشهد سخن مى‌فرمايند که در آن خداوند از آدميان عهد و‌پيمان مى‌گيرد. در ذّر اوّل يا مشهد توحيد خداوند عهد ايمان به وحدانيت خود را مى‌گيرد و‌در ذرّ دوم يا مشهد نبوت و‌رسالت عهد مظهر امرش را مى‌گيرد و‌در ذرّ سوم يا مشهد ولايت پيمان ايمان از مقام ولايت و‌تبيين کنندهٴ آيات الهى مقرّر مى‌گردد و‌بالاخره در ذرّ چهارم يا مشهد رابع عقد مرجع امر الهى در غيبت عنصرى مبيّن آيات‌الله متحقق مى‌گردد.
در اينجا نظر به‌اهميت مطلب به زيارت چندمثال از بيانات حضرت ربّ‌اعلىٰ مى‌پردازيم. هيکل مبارک در صحيفهٴ عدليّه چنين مى‌فرمايند‌:
و‌حال آنکه کلّ را بر سبيل محبّت خود و‌اولياء خود خلق فرموده. و‌بعد ذلک قضاء را بامضاء ايشان جارى فرموده تا کل نصيب خود را اخذ نمايند. و‌در چهار مشهد امر به ارادهٴ خود از خلق اشياء فرموده و‌عهد گرفته تا آنکه احدى را بر او حجّتى نباشد. در ذرّ اوّل عهد الوهيّت خود را از کلّ گرفته و‌در ذرّ ثانى عهد نبوت حضرت رسول صلی‌الله عليه و‌آله را از کلّ گرفته و‌در ثالث عهد ولايت آل‌الله را محکم فرموده و‌در رابع عهد محبّت اهل ولايت را اخذ فرموده و‌کلّ را باختيار و‌اختيار را بنفس اختيار خلق فرموده. (صحيفهٴ عدليه ص. ٢١)
همچنين در تفسير سورهٴ يوسف در بيان مهيمنى که هم اصول اعتقادات را بيان مى‌کند و‌هم مقام مظهريّت حضرت باب را که به نام ذکر خوانده مى‌شوند تصريح قطعى مى‌نمايد اين بيان را زيارت مى کنيم‌:
انّا قد اخذنا عن کلّشىء فى مشهد‌الاوّل شهادة الحقّ لانفسهم بلسان الذّکر الست بربّکم و‌محمّد بتيکم و‌الائمة اوليائکم و‌شيعتهم ابواب‌الله فى‌الارض والسّماء قالوا بلىٰ فلمّا رجعناهم الی‌الدّنيا نسوا المشرکين اسم‌الذّکر و قد کانوا بذلک فى امّ‌الکتاب علی‌الباطل الجبت‌بورا.
(تفسير سورهٴ يوسف سورهٴ رجع)
در تفسير سورهٴ والعصر حضرت باب مؤکّد مى‌فرمايند که اعمال مورد قبول حقّ نمى‌شود مگر آنکه به پيروى و‌اطاعت از هر چهار رکن توحيد مزيّن باشد والاّ آن عمل براى عامل عذابى بيش نيست. قسمتى از بيان مبارک اين است‌:
لانّ روح‌الاعمال فى کلّ عالم هو حرف التّوحيد و‌کلمة‌‌النبوّة و‌شئون الولاية و‌عهد المحبّّة لاهل تلک الولايه. فمن عمل فى‌المقام الثّالث فلم يرفعه‌الله الی مقام رحمته.
بايد توجّه کرد که اين مراتب چهارگانه در کتاب بيان فارسى به شکلهاى گوناگون تکرار مى‌گردند و مجموعهٴ آن واحد اوّل بيانى را تشکيل مى‌دهند که رمز آن بسم‌الله الامنع الاقدس يا بسم‌الله الرّحمن الرّحيم است که از چهار کلمه و در عين حال ١٩ حرف تشکيل شده‌است. تأکيد حضرت اعلٰىٰ به اينکه اين چهار رتبه همگى واحدى را تشکيل مى‌دهد به شکل ديگرى بيانگر اين حقيقت است که اصل ميثاق اصلی تقسيم‌ناپذير و مجموعه‌اى واحد مى‌باشد.
چنانکه مى‌دانيم در امر بهائى همين دو رکن به شکل ايمان به‌غيب منيع لايدرک، ايمان به‌حضرت بهاء‌الله، ايمان به‌حضرت عبدالبهاء و‌حضرت ولىّ‌امرالله (مبيّن آيات الهى) و‌ايمان به نظم ادارى و بيت‌عدل اعظم الهى بعنوان مرجع کلّ امور و مصدر کلّ خير و مرکز مصون از خطا ظاهر مى‌گردد.
پس مى‌بينيم که ارکان اربعهٴ بيت توحيد شکلهاى گوناگون تجلّىّ الهى بر عالم خلق است کهٰ همهٴ آنها چيزى جز ميثاق الهى نيست. اين مطلب در بيان حضرت اعلی در رسالهٴ سلوک که قبلاً زيارت گرديد واضح مى‌گردد که مجموعهٴ اين چهار رکن را با مفهوم حبّ الهى و‌کنز مخفى يکى مى‌گيرند. از اينجا آشکار مى‌گردد که چرا کلمات مکنونهٴ حضرت بهاء‌الله که رسالهٴ ميثاق است بيش از هرچيز ديگر به‌مسئلهٴ حبّ و‌کنز مخفى و مسائل مربوط به آن تأکيد مى‌نمايد. همهٴ اينها جوانب و‌عصارهٴ اصل عهد و‌ميثاق است. امّا باز اصل مطلب در همان بيان حضرت ربّ اعلىٰ قبلاً تصريح شده بود. ايمان به اصل اوّل ممکن نيست مگر بتوسط اطاعت و ايمان به‌اصل چهارم. يعنى کسى که در امر مبارک بهائى مرجعيّت مصون از خطاى بيت‌عدل اعظم را مورد سؤال قرار دهد کوچکترين ايمانى به توحيد الهى و مقام حضرت بهاء‌الله ندارد. يعنى آنکه ايمان به حضرت بهاء‌الله شامل و‌مستلزم و‌مقتضى اطاعت و‌توجّه تامّ به مبيّن آيات‌الله و بيت عدل اعظم است. به‌همين جهت است که در کتاب عهد نيز جمالمبارک از طرفى توجّه به‌حضرت عبدالبهاء را مؤکّد مى‌نمايند و از طرف ديگر بهائى را بر اساس ايمان به‌حضرت بهاء‌الله معرّفى مى فرمايند قوله‌‌الاحلىٰ‌:
هر مقبلی اليوم عرف قميص را يافت و‌به قلب طاهر به افق اعلىٰ توجّه نمود او از اهل بهاء در صحيفهٴ حمراء مذکو ... وصية‌الله آنکه بايد اغصان و‌افنان و‌منتسبين طرّاً به غصن اعظم ناظر باشند‌.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٤٠٢‌_ ٤٠٠)
آنچه که در اينجا لازم به توجّه است وحدت اين دو بيان مبارک است و‌مجموعهٴ آن، عهد‌حضرت بهاء‌الله در کتاب عهد ايشان مى‌باشد. ارکان اربعهٴ توحيد همان عهد و‌ميثاق الهى است.
از اين جهت است که در اصطلاح اهل بهاء از اصول دين صحبت نمى‌شود امّا بجاى آن از اصل مظهريّت و اصل ميثاق ياد مى‌گردد. علّت اين امر اينستکه اصل ميثاق و‌اصل مظهريّت درواقع يکى هستند و هردوى آنها شامل و‌جامع اصول اعتقادات مى‌باشند. امّا از اينجا چند نکته واضح مى‌گردد.
اوّلاً حال مى‌فهميم که چرا کلمات مکنونه عصارهٴ حقائقى است که بزبان انبياء قبل نيز نازل شده‌است. در واقع اصل ميثاق اصول دين همهٴ اديان است که در هر ديانتى بشکل بديعى ظاهر مى‌گردد. در نتيجه کلمات مکنونه هم اصول اعتقادات بهائى است و‌هم ظهور بديعى از حقائق ازلی و‌قدسى که اصل و‌حقيقت همهٴ اديان را شامل مى‌شود. البتّه از اين مطلب نبايد چنين برداشت کرد که کلمات مکنونه صرفاً تکرار حقائق گذشته است. اصل اساس ميثاق همان اصل تجديد و تکامل اديان الهى است که برطبق آن خداوند در هر زمان حقائق بديعى را باقتضاء درجهٴ تکامل و درک جامعهٴ انسانى افاضه مى فرمايد. به همين جهت اصل واحدى که مشترک در همهٴ اديان است در عين حال بر ابداع و خلق بديع حقائق الهى در ديانت بديع نيز تأکيد مى‌نمايد.
دوم آنکه متوجّه مى گرديم که کلمات مکنونه که تأکيد بر عهد‌و‌ميثاق الهى است در آن واحد مبحثى در مورد توحيد الهى، حقيقت خلقت، حقيقت انسان، محبّت‌الله، ظهور مظاهر الهى، تجديد و تکامل اديان، تصريح به مقام من يُظهِره‌اللّهى حضرت بهاء‌الله، لزوم اتباع از احکام و‌تعاليم مبارکه، لزوم تخلّق به اخلاق الهى، و‌لزوم اطاعت از ميثاق حضرت بهاء‌الله در خصوص مبيّن و‌مؤسّسات و نظم بديعش مى‌باشد. چنانکه مى بينيم همهٴ اينها جوانب گوناگون حقيقت واحدى است که در اصل ميثاق مندمج و مندرج است و‌در کلمات مکنونه بشکل فشرده و‌اختصار بيان گرديده و‌بعداً در تمامى آثار مبارکهٴ بهائى تصريح و‌تبيين مى‌گردد. کلمات مکنونه در نتيجه آينهٴ تماميّت امر بهائى است که بايد بمدد تماميّت آثار مبارکه مفهوم و معلوم گردد.
حال که رابطهٴ کلمات مکنونه را با اصل ميثاق و‌اصول اعتقادات بهائى مورد توجّه قرار داديم لازم است که کمى نزديک‌تر رفته و‌به آيات مبارکهٴ کلمات مکنونه توجّه دقيقترى بنمائيم.

٤‌_ کلمات مکنونه و سبک آيات
در اين مختصر فرصتى براى بررسى تک تک بيانات مبارکهٴ مکنونه نيست امّا مى توان به جوانبى از ساخت و طرح کلمات مکنونه و‌ارتباط آن با اصل ميثاق اشاره نمود. اوّلين ويژگى مهّم کلمات مکنونه آنست که اساساً به سبک آيات است. بدين‌معنى که کلمات مکنونه مستقيماً ظهور کلمهٴ الهى است. اين امر در سرتاسر کلمات مکنونه آشکار است ولی براى يادآورى به دوبيان در اوائل کلمات مکنونهٴ عربى اشاره مى‌شود.
يا ابن الانسان‌: احببت خلقک فخلقتک فاحببنى کى اذکرک و فى روح‌‌الحياة اثبّتک.
يا ابن‌الوجود‌: صنعتک بايادى القوّة و خلقتک بانامل القدرة و اودعت فيک جوهر نورى فاستغن به عن کلّ شىء لان صنعى کامل و حکمى نافذ لاتشکّ فيه و لاتکن فيه مرتباً.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٢٠‌_ ١٨).
همين سبک در کلمات مکنونهٴ فارسى نيز فائق است که براى يادآورى به دو مثال اکتفاء مى‌شود.
اى خاک متحرک‌: من به تو مأنوسم و‌تو از من مأيوس، سيف عصيان شجرهٴ اميد تو را بريده و در جميع حال به تو نزديکم و‌تو در جميع احوال از من دور. و‌من عزت بى‌زوال براى تو اختيار نمودم و‌تو ذلّت بى‌منتهى براى خود پسنديدى. آخر تا وقت باقى مانده رجوع کن و‌فرصت را مگذار.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٧٩)
اى پسر خاک‌: جميع آنچه در آسمانها و زمين است براى تو مقرّر داشتم مگر قلوب‌را که محلّ نزول تجلّى جمال و اجلال خود معيّن فرمودم و‌تو منزل و‌محلّ مرا به‌غير من گذاشتى چنانچه در هر زمان که ظهور قدس من آهنگ مکان خود نمود غير خود را يافت اغيار ديد و‌لامکان به حرم جانان شتافت و‌مع‌ذلک ستر نمودم و‌سرّ نگشودم و‌خجلت ترا نپسنديدم.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٨١)
اگرچه اين مطلب براى خواننده‌اى که به‌کلمات مکنونه خو گرفته‌است تعجبى ندارد، امّا لازم است که اهميّت اين مطلب را به دقّت بيشترى بررسى نمائيم. اوّلين مطلبى که در مورد سبک آيات کلمات مکنونه بايد به آن اشاره نمود اين واقعيّت است که کلمات مکنونه به صراحت بيانگر مقام منيع حضرت بهاء‌الله به عنوان مظهر امر الهى و‌من يُظْهِره‌الله موعود بيان مى‌باشد. حضرت ربّ‌اعلی مقام آيات را مختصّ نقطهٴ فرقان و نقطهٴ بيان دانسته و حجّت مَن يُظْهره‌الله را نيز صرفاً به‌آيات محوّل فرمودند. اگرچه دوران بغداد دوران اظهار امر خفى جمالمبارک است ولی سبک کلمات مکنونه و ساخت آن به صراحت حاکى از اظهار امر مبارک مى‌نمايد. اين مطلب دقيق و لطيف ما را به ياد احسن‌القَصص مى‌اندازد که اگرچه حضرت ربّ‌اعلىٰ در ابتداء نظر به فضل خويش و‌عدم استعداد خلق به‌صراحت از‌مظهريّت خود سخن نگفتند ولی در عمل با نزول احسن‌القصص به سبک آيات ظهور ديانت بديع و‌نقطهٴ بيان را مؤکّد ساختند. به‌ياد مى‌آوريم که صاحب طرز فکر نارسائى که کلمات مکنونه را صرفاً يک اثر ادبى و صوفيانه دانسته و‌آنرا در مقابل ديگر آثار حضرت بهاء‌الله‌و تماميّت امر بهائى و‌ميثاق ربّانى ميگذارد و معمولاً ادّعا مينمايد که جضرت بهاءالله در دوران بغداد نه ادّعاى مظهريت فرمودند و نه چنين تصّورى در مورد خود داشتند. ولی از هزاران دليل ديگر که بطلان اين فکر را مشخّص مى‌سازد گذشته، خودِ کلمات مکنونه بزرگترين دليل دعوى مظهريّت جمالمبارک در دوران بغداد است.
سبک آيات در کلمات مکنونه آنرا کيفاً از انواع نوشته‌هاى شرق و غرب که به سبک جملات مقطع (Aphorism) مى‌باشد متمايز مى‌سازد. بعنوان مثال مناجات‌ نامهٴ خواجه عبدالله انصارى و يا مقطعات (Athenaeum Fragments) فردريک اِشلگل(Friedrich Schlegel) بانى مکتب رومانتيک آلمان و يا چنين گفت زرتشت نيچه(Nietzsche) نيز به‌سبک مقطع نوشته‌شده‌است ولی هيچيک از آنها به صورت آيات نيست. به همين جهت است که معناى مقطع بودن کلمات مکنونه از جهاتى شبيه به مفهوم سبک مقطع در ادبيات شرق و غرب بوده و از جهت ديگر با همهٴ آنها فرق اساسى دارد. کوتاه بودن مقاله مانع آن مى گردد که به اين بحث بپردازيم همين قدر بايد ذکر شود که سبک مقطّع (برخلاف سبک مقاله و Narrative) در فلسفهٴ شرق و غرب حکايت از زيبائى کلام، اهميّت جنبهٴ اخلاقى، نهفتگى و ژرفناى معنا، و ناتوانى زبان و فهم از درک تماميّت حقيقت مى‌نمايد. همهٴ اين جوانب در مورد کلمات مکنونهٴ جمالمبارک مصداق دارد امّا به علاوهٴ آن کلمات مکنونه به سبک آيات نيز مى‌باشد و‌لذا به اعلان مقام مبارک و‌تأکيد بر تکامل و‌ارتقاء اديان نيز معطوف است. به عبارت ديگر در سبک مقطّع خلق تأکيد بر اين مفهوم است که عقل و‌فهم نويسنده عاجز از درک تماميّت حقيقت است. در حاليکه در کلمات مکنونه از ابتداء تأکيد بر اين اصل است که اين کلام حقّ است و خود حقيقت در تماميّت و جامعيّت آن. امّا نظر به عدم استعداد و‌توانائى خلق آن حقائق الهى به اقتضاء فهم و لحق خلق و‌رتبهٴ تکامل روحانى آن ظاهر مى‌گردد. اين مطلب چنانکه خواهيم ديد در کلمات مکنونه مکرراً تصريح مى‌شود.
تأکيد حضرت بهاء‌الله به مقام منيع و شامخ مظهريّت ايشان را مى توان نه‌فقط از طريق سبک آيات بلکه از طريق جوانب ديگر کلمات مکنونه به وضوح ديد. به‌عنوان مثال در ابتداى کلمات مکنونه، همانطور که قبلاً زيارت شد، حضرت بهاء‌الله تأکيد مى‌فرمايند که کلمات مکنونه خلاصه و عصارهٴ همهٴ حقائقى است که به انبياء گذشته نازل شده‌است. حال بايد به اين بيان توجّه کرد. چه کسى جز مظهر الهى مى‌تواند ادّعا نمايد که همهٴ حقائق نازل بر انبياء الهى را مى‌داند و مى‌فهمد و مى‌تواند همهٴ آنها را به شکل اختصار بيان نمايد‌؟ اين کار خود به تنهائى براى اثبات آنکه مقام حضرت بهاء‌الله مقام مظهريّت است و رجعت نقطهٴ فرقان و نقطهٴ بيان کافى است.
امّا از آنهم که بگذريم امر ديگرى نيز به صراحت از مقام حضرت بهاء‌الله در کلمات مکنونه سخن مى‌گويد. اين امر آنقدر آشکارست که باعث عدم توجّه و غفلت مى‌شود. مى‌دانيم که حضرت بهاء‌الله در آثار بغداد خود را با عنوان بهاء معرفى مى‌فرمايند و مى‌دانيم که حضرتشان از زمان حضرت ربّ‌اعلی در ميان بابيان نيز به همين عنوان معروف بودند. امّا تأکيد حضرت بهاء‌الله بر عنوان خويش در عين حال تأکيد بر مقام مظهريّت ايشان است. شروع کلمات مبارکهٴ مکنونه اين‌ است‌:
هوالبهى الابهى
در اينجا خداوند به عنوان اسم اعظم خود يعنى بهاء معرفى شده‌است و در عين حال جمالمبارک نيز خود را در آثار دوران بغداد بعنوان بهاء معرفى مى‌فرمايند. همين امر به تنهائى براى اشاره به مقام مظهريّت ايشان کافى است. البتّه هرکس که به آثار حضرت نقطهٴ اولی آشنا باشد مى‌داند که بهاء جز من يُظْهِره‌الله نيست و اين امر به شکلهاى گوناگون در آثار مبارکشان تصريح و تأکيد مى‌شود. به عنوان مثال در بيان فارسى هيکل مبارک تقويم را با شهرالبهاء و‌يوم‌البهاء آغاز مى‌فرمايند و بيان مى‌کنند که خداوند اين روز را مختصّ مَن يُظهِره‌الله قرار داده‌است و البتّه تعجبى هم ندارد چون اسم اعظم و موعود بيان بايد در سرآغاز همهٴ ديگر اسماء الهى قرار بگيرد.
به بيان مبارک توجّه مى‌کنيم‌:
و آن را خداوند شهر بهاء ناميده به معنى آنکه بهاء کلّ شهور در آن شهرست و و اون را مخصوص گردانيده به مَن يُظْهِره‌الله و هر يومى از آن را به يکى از حروف واحد نسبت داده و يوم اوّل که ١٩ روز است يوم لا‌اله‌الاالله هست مَثَل آن يوم مِثل نقطه است در بيان که کلّ از آن خلق مى‌شوند و‌به سوى او عود مى‌نمايند‌.
(بيان فارسى باب سوم از واحد پنجم)
و‌همچنين در‌بشارت به‌نظم بديع حضرت مَن‌‌يُظْهِره‌الله چنين مى‌فرمايند:
طوبى لمن ينظر الی نظم بهاء‌الله و يشکر ربّه فانّه يظهر ولا مردله من عندالله فى‌البيان. (باب شانزدهم از واحد سوم)
در اينجا بايد يک مطلب ديگر را نيز خاطرنشان کرد و‌آن تکرار دو مفهوم اعلىٰ و‌ابهىٰ به دنبال يکديگر در کلمات مکنونه است که به لطيفترين شکل دلالت بر دو ظهور پيوستهٴ حضرت اعلی و جمال ابهى مى‌نمايد و‌صراحتاً اظهار امر خفى مبارک را مؤکّد مى‌سازد. به دو بيان مبارک در کلمات مکنونه اشاره مى‌گردد.
اى پسر روح‌: هر طيرى‌را نظر بر آشيان است‌...‌زهى حيرت و حسرت و افسوس و دريغ که به ابريقى از امواج رفيق اعلی گذشته‌اند و از افق ابهى دور مانده‌اند.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٧٣)
يا ابن‌البشر‌: قدّرت لک من الشّجر‌الابهى الفواکه الاصفى کيف اعرضت عنه و رضيت بالّذى هو ادنى. فارجع الی ما هو خير لک فى‌الافق الاعلی
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٢٢)
مشابه با اين بيانات تأکيد جمالمبارک بر مقام خويشتن است در اين قسمت از کلمات مکنونه‌:
اى برادران طريق‌: چرا از ذکر نگار غافل گشته‌ايد و از قرب حضرت يار دور مانده‌ايد. صرف جمال در سرادق بى‌مثال بر عرش جلال مستوى و شما بهواى خود به جدال مشغول گشته‌ايد‌...
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٨٧)
درک اين بيان مبارک با استناد به بيانات حضرت اعلی در مورد تقويم و‌اسماء الهى آسان است. در بيانى که قبلاً از حضرت اعلىٰ زيارت شد يوم‌البهاء را معادل نقطه گرفته و‌تمامى ديگر اسماء را مستغاث و‌جوانب ومظاهر آن مشخص فرمودند. امّا بلافاصله پس از بهاء جمال و‌جلال قرار دارد که نام دومين و سومين روز يا ماه بهائى است. واضح است که بهاء حاوى جمال و‌جلال بوده و مجموعهٴ جمال و ‌جلال بهاء است. البتّه اسم اعظم الهى حائز اسماء سلبيّه و ثبوتيّه هم مى‌باشد و همچنين مفهوم بهاء حکايت از هردو مفهوم زيبائى و عظمت مى‌نمايد. اينست‌که در اين بيان مبارک نگار الهى از طريق اين مفهوم بيان شده که:
صرف جمال در سرادق بى‌مثال بر عرش جلال مستوى.
و‌البتّه اين امر اشاره به بهاء و‌وجود مبارک خودشان است.

٥‌_ کلمات مکنونه و‌وحدت ميثاق بهائى
اکنون وقت آن رسيده‌است که ارتباط کلمات مکنونه و‌اصل ميثاق را به شکل مفصّل‌ترى مورد بررسى قرار بدهيم. بطور کلّى اصل ميثاق بيانگر عهد الهى با کائنات و‌خصوصاً بشر‌است. بدين‌ترتيب ميثاق به‌شکلهاى گوناگون ظاهر مى‌گردد امّا در همهٴ آنها بايد وحدت اصليّه و‌جامعهٴ آن را مورد توجّه قرار داد. کلمات مکنونه تبلور و‌تجلّى اين وحدت است. ميثاق در وهلهٴ اوّل عهد ايمان به‌خداست و‌در وهلهٴ ثانى ايمان به‌مظاهر امرش و‌جمالمبارک است. در وهلهٴ ثالث ايمان به‌عهد و‌ميثاق الهى و‌محبّت و‌اطاعت مرکز ميثاق و‌ولىّ‌امرش است. و‌در وهلهٴ چهارم ايمان به‌نظم بديعش است که در رأس آن مرجع مصون از خطا، بيت‌عدل اعظم الهى قرار دارد و‌به شکل ميثاق اجتماعى و‌نظم جهان‌آراى الهى ظاهر مى‌گردد. همچنانکه ديديم اصل ميثاق و‌عصارهٴ کلمات مکنونه همين نکته است که اين جوانب گوناگون از يکديگر قابل انفکاک نيستند و‌متّحد و‌واحد مى‌باشند. براى توضيح در اين موارد بحث خود را به چند بخش تقسيم مى‌کنيم.

الف‌:‌کلمات مکنونه و ساخت مکالمه و مفاوضه
ميثاق عبارت از پيمان و‌قرارداد حقّ و‌خلق است. در نتيجه ميثاق عبارت از رابطهٴ متقابل و‌مکالمه است. در دنياى جديد غرب مفهوم ناقصى از ميثاق تحت عنوان "قرارداد اجتماعى" مطرح گرديده که آزادى و‌مشروعيت و‌عدالت را بر اساس قرارداد معرفى مى‌نمايد. اين مسئله را در آخرين بخش اين بحث مورد بررسى قرار خواهيم داد. با اين وصف لازم است که به‌ساخت دوگانهٴ ميثاق توجّه نمائيم. در عين حال اين ميثاق، ميثاق ميان حقّ و‌خلق است و‌لذا در عين مکالمه و‌تقابل مقتضى اطاعت خلق از حقّ نيز مى‌باشد. ترکيب اين دواصل يعنى اصل تقابل و‌اصل اطاعت شالودهٴ نظم بديع بهائى و‌عصر ذهبى اين دور بديع مى‌باشد.
امّا اوّلين تظاهر اين تقابل و‌مکالمه بشکل مفهوم الست در‌مى‌آيد. مى‌دانيم که برطبق همهٴ کتب مقدّسه خداوند در عالم ذرّ که بفرمودهٴ حضرت عبدالبهاء "حقائق و تعيّنات و تشخّصات و استعداد و قابليّات انسان در مراتب علم الهى است" از بشر اخذ عهد فرمود. (مائدهٴ آسمانى جلد دوم ص ٣٠) اين عهد و ميثاق بشکل يک مکالمه و‌تعهد متقابل در مى‌آيد بدين‌ترتيب که خداوند از خلق سؤال مى‌فرمايد "الست بربّکم" (آيا من پروردگار شما نيستم؟) و خلق هم با اختيار و‌رضا پاسخ مى‌دهد "بلی."
حال اگر کلمات مکنونه بحثى است در خصوص ميثاق در آنصورت بايد کلمات مکنونه هم اساساً مبتنى بر همين ساخت مکالمه و‌ارتباط متقابل و‌دوظرفه باشد. نگاهى به‌کلمات مکنونه نشان مى‌دهد که سرتاسر کلمات مکنونه اساساً بيان همين مکالمه و ساخت دوگانه است. همهٴ بيانات مبارکه در کلمات مکنونه از طريق خطاب به انسان توسط حقّ شروع مى‌گردد "اى پسر روح، اى پسر خاک، اى سايهٴ نابود، اى فرزند کنيز من، ياابن‌الانسان، يا ابن‌الروح‌...‌" که خود بيانگر ساخت ميثاق است. امّا شکل فائق کلمات مکنونه بيان رابطه‌اى متقابل و‌تعهدى ميان خلق و‌خداست. براى يادآورى به چند مثال اکتفاء مى‌شود.
ياابن‌الوجود‌: اذکرنى فى ارضى لاذکرک فى سمائى لتقرّبه عنک و تقرّبه عينى
ياابن‌الانسان‌: احبببت خلقک فخلقتک فاحببنى کى اذکرک و فى روح‌الحياة اثبتک
ياابن‌الوجود‌: احببنى لاحبک ان‌لم تحبّنى لن احبّک ابداً فاعرف يا عبد
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٢٦‌_ ١٨)
اى پسر حب‌: از تو تا رفرف امتناع قرب و سدرهٴ ارتفاع عشق قدمى فاصله. قدم اوّل بردار و قدم ديگر بر عالم قِدم گذار و در سرادق خلد وارد شو پس بشنو آنچه از قلم عزّ نزول يافت.
اى صاحب دوچشم چشمى بربند و چشمى برگشا بربند يعنى از عالم و عالميان برگشا يعنى به جمال قدس جانان.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٧٦‌_ ٣٧٤)
اين ساخت متقابل آنچنان در سرتاسر کلمات مکنونه گسترده است که وضوح آن باعث غفلت و‌فراموشى مى‌شود. بايد دقّت کرد تا به اهميّت و‌زيبائى و‌فيض‌الهى در‌اين بيانات پى‌برد. اين مطلب حاوى اقيانوسى از معانى است که درک آن براى ما هم اکنون ناممکن است. قرنهاى آينده شاهد درک بيشترى از اين ويژگى‌‌کلمات مکنونه خواهد بود.

ب‌:کلمات مکنونه بعنوان ميثاق توحيد و‌مظهريّت
اوّلين مفهوم ميثاق در‌واقع مرادف با وجود‌است. مفهوم وجود و‌خلقت در آثار عرفانى اديان الهى به شکل مکالمه و‌ميثاق بيان شده‌است. خداوند براى خلقت خلق به کلمه و ذکرى تکلّم مى‌کند و امر مى‌فرمايد و اين امر به رضاء و‌اختيار مورد قبول حقائق اشياء قرار مى‌گيرد. به‌همين علّت وجود هر شىء قبل از هرچيز تبلورى از ميثاق الهى است. به‌جرأت مى‌توان گفت که اين مطلب شالودهٴ بيان فارسى است. اشياء تبلور و‌انعکاسى از کلمة‌الله يا مشيت اوّليّه هستند و واژهٴ شىء و واژهٴ مشيّت را حضرت ربّ اعلىٰ مکرراً به يکديگر مرتبط مى‌سازند. چون وجود هرچيز عبارت از تجلّى مشيّت الهى و‌قبول و‌رضاء به ميثاق الهى است در نتيجه هر شىء وقتى به ثمره و‌حقيقت خود نائل مى‌شود که به آن ميثاق و‌اصل هستى پاسخ دهد و‌به عرفان مظهر امر الهى در هر عهد و‌عصر که همان عرفان خدا‌است نائل شود. آغاز بيان فارسى تأکيدى بر همين اصل ميثاق است که شيئيّت اشياء بدان است.
امّا اين واقعيّت که وجود همهٴ اشياء چيزى جز ميثاق الهى نيست در آثار مبارکه بتصريح مؤکّد شده‌است. براى مثال به بيانى از حضرت عبدالبهاء در تشريح "اشراق آفتاب عهد" توجّه مى‌نمائيم که افق بديعى را در مقابل چشم آدمى مى‌گشايد. هيکل مبارک مى‌فرمايند‌:
امروز جميع اشياء به آفتاب عهد الهى روشن يعنى جميع معهودات از فيض عهد الهى معهود گرديده. اينست اصطلاح اهل بهاء در اين عهد جديد که مطابق است با حکماى الهى که فرموده‌اند‌جميع موجودات از فيض وجود حقّ موجود گرديده. قوالب و‌مجالی و‌مظاهر‌و‌الفاظ مختلف و‌گوناگون. ليکن معانى و‌حقائق و‌مشارب و رحيق و‌سلسلبيل و‌مى و بادهٴ واحد.
(مائدهٴ آسمانى جلد نهم ص ١٢٥)
به همين جهت است که کلمات مکنونه مکرراً بر خلقت انسان، حقيقت وجود، کنز مخفى و مقام انسان تأکيد مى نمايد. اين بيانات مبارکه همه بيانگر عهد الهى از خلق براى ايمان به مظاهر امرش در هر عهد و‌عصر مى‌باشد. بدين‌ترتيب همهٴ اين بيانات در واقع تأکيد بر ميثاق الهى در خصوص عرفان حضرت بهاء‌الله است. براى درک بهتر اين مطلب به سه جنبهٴ مسئله اشاره مى‌گردد.
اوّل اينکه چيرگى اصل حبّ در کلمات مکنونه به همين جهت است. نگاه کوتاهى به‌کلمات مکنونه اين حقيقت را مدلّل مى‌سازد که هيچ مفهومى به‌قدر مفهوم حب و‌عشق در اين اثر مقدّس تکرار و‌تأکيد نشده‌است.
کلمات مکنونه مفاوضه‌اى عاشقانه ميان حقّ و‌خلق است. ويژگى محبّت تقابل آن است. ميثاق الهى که همان فيض وجود است در اصل چيزى جز محبّت الهى نيست. به‌همين جهت است که حضرت عبدالبهاء نيز براى شريعت، طبيعت، علم و‌محبّت تعريف واحدى بيان فرموده و همگى را به عنوان روابط ضروريهٴ منبعث از حقائق اشياء معرّفى فرموده‌اند. نگارندهٴ اين مقاله به يک برررسى سادهٴ محتوائى (Content analysis) دست زد بدين‌ترتيب که به شمارش مقولات و‌واژه‌هاى کلمات مکنونهٴ عربى اقدام نمود تا ببنيد چه مفاهيم و‌واژه‌هائى تکرار مى‌گردند. نتيجهٴ اين بررسى ساده اين بود که واژهٴ حبّ به شکلهاى گوناگون بيش از هر واژهٴ ديگرى تکرار مى‌گردد بطوريکه حبّ و‌عشق يا‌مشتقات آن ٣١ مرتبه تجديد مى‌گردند. واژهٴ بعدى که مکرراً تکرار مى‌شود واژهٴ انسان است که ٢٩ بار ذکر مى‌شود. واژه‌هاى نفس ٢٨، نور ٢٤، روح ٢٤، خلق ٢٢، وجود ١٨، امر ١٥ و رضاء ١٢ واژه‌هاى مکرّر ديگر مى‌باشند که يا خود واژه و يا مفهوم آن بشکل ديگر بيان شده‌است.
نگاهى کوتاه به همين واژه‌ها مابعدالطبيعهٴ امر بهائى را مشخّّص مى‌سازد. امّا در رأس آنها مفهوم حبّ است که عصارهٴ خلقت و‌جوهر هستى انسان را معرّفى مى‌نمايد. اين بحث در عين حال بحث اخلاق بهائى و‌فلسفهٴ اجتماعى و‌سياسى اين ديانت بديع نيز مى‌باشد.
جمالمبارک در کلمات مکنونه در مورد مفهوم محبّت، خلقت و وجود به ابداع زيبائى دست مى‌زنند. مى‌دانيم که در حديث قدسى که توسّط حضرت عبدالبهاء تشريح شده‌است خداوند علّت خلقت را محبّت دانسته و مى‌فرمايد‌... کنت کنزاً مخفيّاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکىّ اعرف" (يعنى من گنجى پنهان بودم دوست داشتم که شناخته شوم پس خلق را آفريدم تا شناخته گردم) امّا در اين بيان قدسى جنبهٴ مکالمه اندکى ضعيف است. فاحببت ان اعرف هنوز ارتباط چندانى به خلق ندارد بلکه خلق در آن کاملاً پذيرا و مفعول است. امّا جمالمبارک در کلمات مکنونه براى تأکيد بر اصل ميثاق و‌تأکيد بر اين تقابل و‌تفاهم همان حقيقت را به اين شکل بديع بيان مى‌فرمايند‌:
يا ابن الانسان‌: کنت فى قدم ذاتى و ازليّة کينونتى عرفت حبّى فيک خلقتک و القيت عليک مثالی و اظهرت لک جمالی.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ١٨)
در اين بيان مبارک بجاى فاحببت ان اعرف (دوست داشتم که شناخته شوم) عرفت حبّى فيک (محبّت ترا نسبت به خود دريافتم) ذکر شده‌است و‌اين امر واسطهٴ ميان کنز مخفى و‌خلق گرديده‌است. بحث در مورد اين بيان مبارک مستلزم مقالهٴ خاصّى است و‌به آن نخواهيم پرداخت. امّا خواننده مى‌تواند به لوح مبارک حضرت عبدالبهاء در تفسير حديث کنت کنز مراجعه نمايد تا جواهر معانى اين بيان مبارک را دريافت نمايد.
مطلب دوم مربوط به اين حقيقت است که بحث در مورد کنز مخفى و‌حبّ و‌خلقت اساساً اثبات مفهوم مشيّت اوّليّه و مظاهر امر الهى و ظهور حضرت بهاء‌الله مى باشد. اين امر تعجّبى ندارد چرا که تأکيد بر سه رتبهٴ وجود (حقّ، امر و خلق) از مهمّترين اصول ميثاق است که به‌شکلهاى گوناگون ظاهر مى‌شود. امّا تأکيد بر رتبهٴ مشيّت يا عالم امر يعنى مظاهر الهى در مرکز اين بحث قرار دارد. علّت اين امر هم واضح است. ميثاق الهى عرفان بشکل نظريّهٴ وحدت وجود و‌بى‌اعتنائى نسبت به مظاهر امر الهى و‌شرائع الهى نيست. بالعکس ميثاق الهى مبيّن اين واقعيّت است که توحيد الهى مستلزم ايمان به مظاهر امر او و‌اتّباع از احکام و‌شرايع ربّانى است. براى واضح شدن اين مطلب به چند نکته اشاره مى‌گردد. اوّلين نکته اينست‌که جمالقدم در بحث کنز مخفى دقيقاً و‌صريحاً اصل مشيّت اوّليّه را متذکّر مى‌شوند. يکى از اينگونه بيانات در کلمات مکنونه اين است‌:
ياابن الانسان‌: ازليتى ابداعى. ابدعتها لک فاجعلها رداء لهيکلک. واحديتى احداثى. اخترعتها لاجلک: فاجعلها قميص نفسک لتکون مشرق قيوميتى الی‌الابد.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٠)
اين بيان مبارک در ابتداء ممکن است عجيب بنظر بيايد چرا که در آن بيان مى‌فرمايند که ازليّت من ابداع من است که آنرا بخاطر تو خلق کردم ... و احديّت من آفرينش من است که براى تو آفريدمش. ممکن است فکر گردد که ازليّت که ديگر خلق نمى‌شود و‌احديّت که ديگر آفريده نمى‌گردد و‌چگونه است که اينها که اسماء خدا هستند (ازليّت، احديّت) مخلوق هستند. پاسخ به اين مسئله در تمامى آثار مبارکه مندمج است. امّا بررسى صريح و‌مفصّل آن در آثار حضرت ربّ‌اعلىٰ مکرراً تکرار مى‌گردد. در اين مقالهٴ مختصر فرصتى براى اين بحث نيست ولی طرح آن ذکر مى‌گردد. ذات الهى از نظر امر بهائى مستعلی از هر اسم و صفتى است. اسماء و‌صفات خدا در رتبهٴ ذات خود با ذات حقّ مطلقاً يکى هستند. امّا اسماء و‌صفات الهى که حکايت از فعل و‌ارتباط با خلق دارند ربطى به ذات حقّ نداشتند بلکه اشاره به مقام مشيّت و‌عالم امر مى‌باشند. به همين‌ترتيب عالم امر هم نمايشگر اسماء الهى است و‌هم مخلوق حقّ است. در عين حال مشيّت بتوسّط عليّت خود مشيّت خلق مى‌شود. يعنى مقام مشيّت مقامى است که در آن فاعل و مفعول يکى مى‌گردد. ذات الهى فاعل محض است بدون آنکه مفعولی متحّقق يا معنى داشته باشد. خلق مفعول است و مقام مشيّت وحدت فاعل و‌مفعول است. به همين جهت است که بر طبق بيانات مبارکه علم ذاتى حقّ (ذات حقّ) مستلزم معلوم نيست و‌اين نکته را بارها آثار حضرت اعلىٰ، حضرت بهاء‌الله و‌حضرت عبدالبهاء مؤکّد ساخته‌اند امّا علم حقّ بعنوان علم فعلی حقّ يعنى مشيّت اوّليّه که خالق اشياء است مستلزم و مقتضى اشياء و‌کائنات است. بعنوان مثال در مفاوضات عبدالبهاء هردو مطلب مورد تأکيد قرار گرفته‌است. يعنى از طرفى علم ذاتى حقّ مستلزم معلوم نيست (و به اين ترتيب نظريهٴ عوام متصوّفه در مورد وحدت حقّ و‌خلق نفى مى‌شود) و‌از طرف ديگر اسماء و‌صفات الهى مستلزم کائنات است. در اين دو بيان مبارک کوچکترين تضاد يا تعارضى در کار نيست بلکه بالعکس وحدت آنهاست که کليد حل معضلات عرفانى است.
بحث در مورد علم خدا که محتاج معلوم است توسّط ملاّمحسن فيض کاشى در کلمات مکنونهٴ او صورت مى‌گيرد. بايد دقّت کرد که کلمات مکنونهٴ حضرت بهاء‌الله درست عکس آن نقطه‌نظر را بيان مى‌فرمايد. شيخ احمد احسائى رسالهٴ مفصلی در ردّ کلمات مکنونهٴ ملاّمحسن فيض کاشى و نظريه‌اش در مورد علم حقّ بنگاشت و‌در آن مؤکّد ساخت که علم ذاتى حقّ مستلزم معلوم نيست ولی علم فعلی حقّ مستلزم و‌خالق معلومات است. حضرت ربّ‌اعلىٰ همين اصل را مکرراً در آثار مبارکشان تأکيد فرمودند و‌حضرت عبدالبهاء نيز آنرا در مفاوضات و‌تفسير کنت کنز و ديگر الواح مبارکه تصريح مى‌فرمايند.
حال مى‌توانيم به بيان مبارک در کلمات مکنونه مراجعه نمائيم. جمالمبارک فرمودند ازليّتى ابداعى ابدعتها لک. در اينجا ازليّت در عين حال مخلوق هم مى‌باشد که اين چيزى جز مقام مشيّت که وحدت فاعل و‌مفعول و‌يا اسماء و‌صفات الهى در رتبهٴ مشيّت است نمى‌باشد. بنابراين بحث کنز مخفى مستقيماً به شکل اثبات رتبهٴ امر و‌امتناع شناسائى ذات الهى و‌ضرورت عرفان مظهر الهى بعنوان تنها وسيلهٴ عرفان حقّ ظاهر مى‌گردد. براى زيور بخشيدن به اين قسمت از بحث به ذکر بيانى از حضرت ربّ اعلىٰ در همين مورد اکتفاء مى‌کنيم‌:
بل نيست فى‌الحقيقه از براى ذات مقدّس او و ضفتى سواى ذات او. و صفاتى که اهل بيت عصمت (ع) بيان نموده‌اند به نصّ کلام حضرت رضا عليه‌السلام لاجل مکنسهٴ اوهام است. و‌خداوند هميشه عالم بوده و‌معلومى نبوده با او. و‌علم او ذات اوست. و‌هرکس ارادهٴ معرفت علم او و‌کيفيت آنرا نموده کافر است زيرا که ممکن نيست معرفت او از براى احدى و‌لم‌يزل قادر و‌سميع و‌بصير بوده و‌مقدورى و‌مسموعى و‌مذکورى با او نبوده. عالم است به کلّ شىء قبل وجود شىء ... و‌خداوند منزّه است از کلّ ماسواى خود. و‌کلّ صفات، ذکر وجود مشيّت اوست و‌کلّ‌اسماء اسم ارادهٴ اوست.
(صحيفهٴ عدليه ص ١٨‌_ ١٧)
"نکتهٴ دوم در همين مورد اينست‌که همانگونه که حضرت عبدالبهاء در شرح حديث کنت کنز مشخّص فرموده‌اند مقصود اصلی از کنز مخفى در واقع مظهر امر الهى در رتبهٴ بطون يعنى قبل از اظهار امر خويش مى‌باشد و محبّت هم بالمآل بشکل محبّت در رتبهٴ مظاهر مقدّسه در مى‌آيد. براى تفصيل در اين خصوص بايد به خود لوح مبارک مراجعه نمود. امّا همين مطلب به صور گوناگون در آثار حضرت بهاء‌الله و‌حضرت عبدالبهاء تکرار مى‌گردد. در اينجا به دو نمونه از بيانات مبارک اشاره مى‌شود. اوّل نمونهٴ بيان مبارک حضرت بهاء‌الله در صلات کبير است که خود را کنز مخفى و‌کلمه‌اى که بتوسّط آن خلقت محقّق مى‌گردد معرفى مى‌فرمايند. بيان مبارک اين است.
والّذى ظهر انّه هوالسرّ‌المکنون و الرمز‌المخزون الذّى به اقترن الکاف برکنه‌النون
(امر و خلق، جلد چهارم ص ٨٦)
امّا حضرت عبدالبهاء به‌صراحت در مورد بيانى که قبلاً هم زيارت شد "کنت فى قدم ذاتى و‌ازليّة کينونتى عرفت حبّى فيک خلقتک‌..." توضيح مى‌فرمايند که اين اشاره به مقام حضرت بهاء‌الله است.
...‌مظاهر مقدّسه از بدايت ممتاز بوده‌اند اين است که حضرت مسيح مى‌فرمايد در ابتداء کلمه بود پس مسيح از اوّل مسيح بود ... و همچنين حضرت محمّد مى‌فرمايد کنت و آدم بين الماء و الطّين و جمالمبارک مى‌فرمايد کنت فى ازليّة کينونتى عرفت حبّى فيک خلقتک. آفتاب هميشه آفتابست اگر وقتى تاريک بود آفتاب نبوده‌...‌لهذا مظاهر مقدّسه لم‌يزل در نورانيّت ذات خود بوده و هستند امّا يوم بعثت عبارت از اظهار است والاّ از قبل هم نورانى بوده‌اند.
(گنجينهٴ حدود و احکام ص ٧٧_٣٧٦)
سومين نکته اينست‌که کلمات مکنونه علاوه بر تأکيد بر اصل توحيد الهى و مظاهر مقدّسهٴ ربّانى بر اصل استمرار و ارتقاء ظهورات الهى در طول تاريخ بشرى نيز تکيه مى‌کند. به‌همين جهت است که مفهوم مظهريّت در امر بهائى از مفهوم هشيارى تاريخى و يا خرد تاريخى که به تجديد و تکامل اديان بر حسب درجهٴ استعداد در رشد جامعهٴ بشرى معطوف است جدائى‌ناپذير‌مى‌باشد. بدين‌ترتيب اصل مظهريّت بهائى کيفاً با هرنوع اصل مظهريّت که معمولاً با نوعى عقيده به خاتميّت و‌يا فرار از تاريخ و يا انتهاء تاريخ همراه بوده‌است کاملاً تفاوت دارد و‌بديع است. به‌همين جهت عرفان کلمات مکنونه بار ديگر جامع عشق و‌عمل و‌عقل بوده و‌بجاى تضاد شريعت و‌حقيقت و‌فلسفه همهٴ آنها را بيکديگر ممزوج کرده و‌همگى را در چارچوب بينش تاريخى متحول و‌پويا وحدت مى‌بخشد.
تأکيد بر اصل استمرار و‌ارتقاء اديان به اشکال گوناگون در کلمات مکنونه ظاهر مى‌شود. در اينجا به ذکر دومثال اکتفاء مى‌شود.
اوّلين بيان مبارک در ارتباط با اين حقيقت است که حقائق الهى همواره صرفاً به اقتضاء فهم و‌استعداد محدود بشرى نازل مى‌شود:
ياابن الجمال و‌روحى و‌عنايتى ثمّ رحمتى و‌جمالی کلّ ما نزّلت عليک من لسان القدرة و‌کتبته بقلم القوّة قد نزّلناه علی قدرک و‌لحنک لا علی شأنى و‌لحنى.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر صفحهٴ ٣١)
بيان مبارک دوم که از زيباترين تجلّيات وحى الهى است داراى معانى گوناگون است امّا مهمّترين معناى آن تأکيد بر اصل اساسى اعتقادى بهائى يعنى ارتقاء ظهورات مى‌باشد. در ابتداء به بيان مبارک در کلمات مکنونه اشاره مى‌شود و‌آنگاه به تبيين حيرت‌انگيز و‌زيباى حضرت ولىّ‌محبوب امرالله در دور بهائى توجّه مى‌کنيم.
اى پسر انصاف، در ليل جمال هيکل بقاء از عقبهٴ زمرّدى وفا به سدرهٴ منتهىٰ رجوع نمود و‌گريست گريستنى که جميع ملأ عالين و کرّوبين از نالهٴ او گريستند و‌بعد از سبب نوحه و ندبه استفسار شد مذکور داشت که حسب‌الامر در عقبهٴ وفا منتظر ماندم و‌رائحهٴ وفا از اهل ارض نيافتم و‌بعد آهنگ رجوع نمودم. ملحوظ افتاد که حمامات قدسى چند در دست کلاب ارض مبتلا شده‌اند در اين وقت حوريهٴ الهى از قصر روحانى بى ستر و‌حجاب دويد و‌سؤال از اسامى ايشان نمود و جميع مذکور شد الاّ اسمى از اسماء و‌چون اصرار رفت حرف اوّل اسم از لسان جارى شد. اهل غرفات از مکامن عزّ خود بيرون دويدند و‌چون بحرف دوم رسيد جميع بر تراب ريختند در آن وقت ندا از مکمن قرب رسيد زياده بر اين جائز نه انّا کنّا شهداء علی ما فعلوا و‌حينئذ کانوا يفعلون.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٩٦)
در تبيين اين بيان مبارک حضرت ولىّ‌امرالله چنين مى‌فرمايند‌:
...‌اساس اين معتقدات آن است که حقائق اديان مطلق نبوده بل نسبى است و اديان و ظهورات الهيه مرتباً مستمراً در عالم ظاهر شده و همواره رو به ترقّى و تکامل مى‌باشند و هيچيک جنبهٴ خاتميت نداشته و برحسب تصادف و اتّفاق ظاهر نمى‌گردند ... مراجعه به بعضى از آثار حضرت بهاء‌الله و حضرت عبدالبهاء اين اصل اساسى را بدون شائبهٴ شک و ترديد محقّق و مسلّم مى‌سازد. در کلمات مکنونه مى‌فرمايند‌: "اى پسر انصاف در ليل جمال هيکل بقا از عقبهٴ زمردى وفا..." آيا اين کلمات تلويحاً مشعر بر آن نيست که ظهور الهى همواره رو به ترقّى و تکامل است و آيا دلالت بر آن ندارد که حامل اين پيام معترف بر آن است که امرى که از جانب خداوند بر آن مبعوث گشته جنبهٴ خاتميّّت ندارد و ظهور او آخرين ظهور مشيت و هدايت الهى نيست؟
(دور بهائى ص ٣٦‌_ ٣٤)
در پايان اين قسمت بايد به اين نکته توجّه نمود که شروع کلمات مکنونهٴ عربى و فارسى هردو اثبات و تأکيد همين ميثاق الهى است. کلمات مکنونهٴ عربى پس از تأکيد به اينکه اين کلمات عصارهٴ حقائق الهى نازله به انبياى قبل است و معطوف به عهد و پيمان الهى است مى‌فرمايد:
يا ابن‌الرّوح فى اوّل القول املک قلباً جيداً حسناً منيراً لتملک ملکاً دائماً باقياً ازلاً قديماً
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ١٧)
در اين بيان مبارک علاوه بر ساخت مفاوضه و مکالمه و شرط و‌مشروط تأکيد مبارک بر مفهوم قلب پاک است. مفهوم قلب و‌فؤاد در کلمات مکنونه مکرّراً مورد بحث قرار مى‌گيرد. قلب انسان عرش خداوند است و محلّى است که امانت الهى در آن بوديعه گذارده شده‌است. مى‌دانيم که در چهاروادى نيز وادى چهارم وادى عرش فؤاد ‌است که به مفهوم قَدَر و عالم ذرّ و‌ميثاق و‌آزادى حقيقى مربوط مى‌گردد. بحث در مورد قلب خارج از حوصلهٴ اين مقالهٴ کوتاه است ولی همينقدر بايد تأکيد نمود که قلب و‌فؤاد به آن نوع از شناسائى مرتبط مى‌گردد که متوجّّه به حقّ است و‌آئينهٴ رضاء الهى است و‌محلّ تحققق ميثاق الهى است. اين قلب پاک همان فطرت الهى است که به شکل انصاف و مشاهدهٴ اشياء به چشم خود و ايمان و معرفت حقيقى نائل مى‌گردد.
بنام گويندهٴ توانا، اى صاحبان هوش و گوش اوّل سروش دوست اينست:
اى بلبل معنوى، جز در گلبن معانى جاى مگزين. و اى هد هد سليمان عشق جز در سباى جانان وطن مگير. و اى عنقاى بقا جز در قاف وفا محلّ مپذير اينست مکان تو اگر به لامکان بپرجان برپرى و آهنگ مقام خود رايگان نمائى.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٧٣)
در اين بيان مبارک لطائف بسيارى مکنون است که فهم آن خارج از توانائى فعلی ماست. امّا چند عامل را مى‌توان براحتى متوجّه گرديد. اوّل آنکه "اوّل سروش دوست اينست" اشارهٴ لطيفى به ذکر و کلمهٴ الهى يا مشيّت اوّليّه و ميثاق الهى در عالم ذرّ مى‌باشد. دوم آنکه مفاهيم بلبل معنوى، هد هد سليمان عشق، و‌عنقاى بقا باحتمال قوى اشارهٴ لطيفى به منطق‌الطير عطار و قصّهٴ سلوک و هفت وادى نيز مى‌باشد که باز تأکيد بر جنبهٴ روحانى انسان و‌لزوم معراج روحانى و‌رسيدن به ثمرهٴ وجود يعنى عرفان مظهر امر الهى است. سوم آنکه شايد مفاهيم گلبن معانى، سباى جانان و‌قاف وفا اشارهٴ زيبا و پنهانى به جوانب گوناگون ميثاق الهى در اين دور مبارک (حضرت بهاء‌الله، و نظم بديع و بيت عدل اعظم الهى) باشد. ولی در هر حال مفهوم اصلی بيان مبارک تأکيدى بر اصل ميثاق است و تذکّر آدمى به مکان راستين او يعنى لامکان مى‌باشد. رسيدن به مکان و وطن اصلی انسان مستلزم انقطاع و نفى تعلّقات مادّى و مکانى است تا به لامکان نائل شود.

ج‌: ميثاق کلمات مکنونه در مورد‌حضرت عبدالبهاء و‌حضرت ولىّ‌امرالله و بيت‌عدل اعظم الهى.
تأکيد اصلی و محور غائى کلمات مکنونه اخذ ميثاق از جامعهٴ بهائى براى اطاعت و‌پيروى و‌توجّه به مرکز ميثاق، مبين آيات الهيه و‌بيت‌عدل اعظم الهى مى‌باشد. امّا ميثاق الهى انفکاک‌ناپذير و‌واحد است و‌چنانکه ديديم نمى‌توان ميثاق توحيد الهى و‌مظهريّت جمالمبارک را لبيّک گفت بدون آنکه به‌حضرت عبدالبهاء، حضرت ولىّ‌امرالله و‌بيت‌عدل اعظم وفاء ننمود. به‌همين جهت است که اگرچه کلمات مکنونه اساساً تأکيد بر ميثاق است معهذا اين جنبهٴ از ميثاق هستهٴ کلمات مکنونه است. در ابتداى اين مقاله قسمتهاى متعدّدى از کلمات مکنونه که مستقيماً مربوط به ميثاق جمالمبارک با احبّاى خويش مى‌باشد اشاره گرديد و‌در نتيجه تکرار نمى‌گردد. امّا بايد اضافه نمود که بسيارى ديگر از بيانات مبارک در کلمات مکنونه که از لزوم اجتناب از اشرار و‌تأکيد بر انس با احباب و مصاحبت ابرار سخن مى‌گويد همگى برطبق بيانات مبارکهٴ حضرت عبدالبهاء مستقيماً به اجتناب از ناقضان امر الهى مربوط مى گردد. اين امر يعنى اينکه ميثاق الهى ميثاق حبّ و‌عشق است و‌در عين حال ميثاق الهى مستلزم اجتناب از ناقضان، شالودهٴ بنيادى کلمات مکنونه و‌ميثاق آن مى‌باشد. به چند بيان مبارک در کلمات مکنونه اشاره مى شود‌:
اى دوست‌، در روضهٴ قلب جز گل عشق مکار و از ذيل بلبل حبّ و شوق دست مدار. مصاحبت ابرار را غنيمت دان و از مرافقت اشرار دست و دل هردو بردار.
(مجموعه‌... ص ٣٧٤‌_ ٣٧٣)
اى مردگان فراش غفلت، قرنها گذشت و‌عمر گرانمايه را بانتهاء رسانده‌ايد و‌نفس پاکى از شما به ساحت قدس ما نيامد. در ابحر شرک مستغرقيد و‌کلمهٴ توحيد بر زبان مى‌رانيد. مبغوض مرا محبوب خود دانسته‌ايد و‌دشمن مرا دوست خود گرفته‌ايد و‌در ارض من بکمال خرّمى و‌سرور مشى مى‌نمائيد و‌غافل از آنکه زمين من از تو بيزار است و‌اشياى ارض از تو در گريز اگر فى‌الجمله بصر بگشائى صدهزار حزن را از اين سرور خوشتر دانى و‌فنا را از اين حيات نيکوتر شمرى.
اى پسر من‌، صحبت اشرار غم بيفزايد و مصاحبت ابرار زنگ دل بزدايد. مَن اراد ان يأنس مع‌الله فليأنس مع احبّائه و من اراد ان يسمع کلام‌الله فليسمع کلمات اصفيائه.
زينهار اى پسر خاک با اشرار الفت مگير و‌مؤانست مجو که مجالست اشرار نور جان‌را به نار حسبان تبديل نمايد.
اى پسر کنيز من‌: اگر فيض روح‌القدس طلبى با احرار مصاحب شو زيرا که ابرار جام باقى از کف ساقى خلد نوشيده اند و قلب مردگانرا چون صبح صادق زنده و منير و روشن نمايند.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٩٠‌_ ٣٧٣)

6‌- کلمات‌مکنونه‌و‌ميثاق‌اجتماعى، نظم‌بديع‌جهان‌آراء
کلمات مکنونهٴ حضرت بهاء‌الله براى نظم بديع جهانى حضرتش نيز مى‌باشد. اين امر تعجّبى ندارد هم بخاطر آن که مفهوم ميثاق ضرورتاً مستلزم ميثاق اجتماعى نيز مى‌باشد و‌هم بخاطر آنکه همهٴ آثار حضرت بهاء‌الله مستقيماً يا غير مستقيم به‌نظم بديع جهان‌آرايش معطوف است. براى توضيح اين مطلب بايد به‌جوانب گوناگون از اين مسئله دقّت کنيم.
اوّلين مطلب مربوط به‌وحدت شريعت و‌حقيقت در کلمات مکنونه است. در واقع بخلاف نظر کسانى که کلمات مکنونه را اثرى صوفيانه دانسته و‌آنرا در مقابل آثار متأخر حضرت بهاء‌الله قرار مى‌دهند کلمات مکنونه مبتنى بر همان اصولی است که در کتاب مستطاب اقدس تصريح مى‌گردد. از مهمّترين اين مسائل شباهت عجيب کتاب مستطاب اقدس و‌کلمات مکنونه در بارهٴ مسئلهٴ عرفان و‌عمل است. هردو اثرمبارک بر ميثاق الهى تأکيد نموده و‌وظيفهٴ خلق را در ارتباط با خداوند، عرفان مظهر امر و‌اتّباع از احکام و‌تعاليم وى معرّفى مى‌فرمايند. هردو اثر مقدّس مسئلهٴ عمل باحکام را در مقابل عرفان و‌حقيقت و‌شهود و‌عشق قرار نداده بلکه آنها را به يکديگر ممزوج و‌متّحد ساخته و‌لذا عمل به احکام را تأکيد مى‌فرمايند امّا اين عمل را حبّاً لجمالی مقدّر مى‌فرمايند. در نتيجه تضاد ميان حب و‌عمل و‌عشق و‌احکام از ميان مى‌رود و‌اين وجه امتياز اين دور بديع است. در کتاب مستطاب اقدس اين اصل به‌شکل اعملوا حدودى حبّاً لجمالی ظاهر‌مى‌گردد. جالب اينست‌که در کلمات مکنونه هم عين همين مطلب مصداق دارد. به عنوان مثال مى‌فرمايند‌:
يا ابن‌الوجود‌: اعمل حدودى حبّاً لی ثمّ انه نفسک عمّا تهوى طلباً لرضائى
يا ابن الانسان‌: لاتترک اوامرى حبّاً لجمالی و لاتنس وصاياى اتبغاراً لرضائى (مجموعهٴ الواح مبارکه مصر ص ٢٥)
مى‌بينيم که فلسفه و‌جهان‌بينى کلمات مکنونه و‌کتاب اقدس در مورد شريعت و‌حقيقت و‌غيره کاملاً يکى است و‌هردوى آنها از مقولات يکجانبه و‌نارساى گذشته که شريعت را در مقابل حقيقت قرار مى‌داد متعالی مى‌باشند. واضح است که تقليل کلمات مکنونه به اثرى ادبى و‌صوفيانه تا چه حدّ نارساست .
مطلب دوم در بارهٴ نظم کلمات مکنونه و‌نظم کتاب مستطاب اقدس است. بحث در مورد نظم کتاب اقدس خارج از اين مقاله است امّا بايد اذعان کرد که هم کلمات مکنونه و‌هم کتاب مستطاب اقدس در شکل نهائى خويش داراى نظمى بديع مى‌باشند. کتاب اقدس از اصل خلقت، قوس نزول و‌حقيقت و‌ثمرهٴ هستى انسان آغاز مى‌شود و‌به شکل قوس صعود يعنى تکامل روحانى فرد و‌جامعه ظاهر مى‌گردد. نهايت اين قوس صعود ظهور بلوغ عالم در جامعهٴ انسانى است که پايان کتاب اقدس است. امّا با نهايت تعجب کلمات مکنونهٴ فارسى و‌عربى هردو نظم مشابهى را ارائه مى‌نمايند. کلمات مکنونهٴ فارسى چنانکه زيارت شد با اصل ميثاق و‌هدف خلقت و‌وطن لامکان و‌حقيقت و‌جوهر روحانى انسان آغاز مى‌گردد. پايان کلمات مکنونهٴ فارسى در واقع تأکيد بر اصل اشتغال و‌مثمر ثمر بودن در جامعهٴ انسانى است. اين مطلب را بايد بسيار دقّت نمود چرا که بار ديگر جنبهٴ هماهنگ و‌وحدت‌بخش کلمهٴ الهى را ظاهر مى‌نمايد. به خلاف اکثر متصوّفان که فرار از تاريخ را ستوده و‌براى کار و اشتغال مفهومى منفى يا حدّاکثر خنثى قائل شده‌اند، کلمات مکنونهٴ حضرت بهاء‌الله با فدرت و‌تحکّم هرچه‌بيشتر از ضرورت اشتغال سخن فرموده و‌در اين مورد بحدّى اصرار مى‌ورزند که معطل بودن و بيهوده بودن را با بيان "اشجار بى‌ثمار لائق نار" قاطعانه مردود مى‌فرمايند. باز در اينجا کلمات مکنونه درست مانند کتاب مستطاب اقدس است. در کتاب اقدس اصل اشتغال واجب شده‌است. در کلمات مکنونه بنحوى غليظ‌تر و شديدتر همان حکم مطرح است قوله الاکيد‌:
اى بندگان من‌، شما اشجار رضوان منيد بايد باثمار بديعهٴ منيعه ظاهر شويد تا خود و‌ديگران از شما منتفع شوند. لذا بر کلّ لازم که به صنايع و‌اکتساب مشغول گردند. اينست اسباب غنا يا اولی‌الالباب و‌ان‌ّ‌الامور معلّقه باسبابها و‌فضل‌الله يغنيکم بها. و‌اشجار بى‌ثمار لائق نار بوده و‌خواهد بود.
اى بندهٴ من، پست ترين ناس نفوسى هستند که بى‌ثمر در ارض ظاهرند و‌فى‌الحقيقه از اموات محسوبند بلکه اموات از آن نفوس معطلهٴ مهمله ارجح عندالله مذکور.
اى بندهٴ من، بهترين ناس آنانند که باقتراف تحصيل کنند و‌صرف خود و ذوى‌القربى نمايند حبّاً لله ربّ‌العالمين.
(مجموعهٴ الواح مبارکهٴ مصر ص ٣٩٨_ ٣٩٧)
امّا همين امر به شکل ديگر در کلمات مکنونهٴ عربى ظاهر مى‌گردد بدين ترتيب که از مفهوم کنز مخفى و‌قلب پاک آغاز گشته و‌به اصل وحدت عالم انسانى که هدف غائى ديانت بهائى است ختم مى‌گردد. در آخر کلمات مکنونه زيارت مى‌کنيم‌:
يا ابناء الانسان‌، هل عرفتم ِلمَ خلقناکم من تراب واحد لئلاّ يفتخر احد علی احد و‌تفکّروا فى کلّ حين فى خلق انفسکم اذاً ينبغى کما خلقناکم من شىء واحد ان تکونوا کنفس واحدة بحيث تمشون علی رجل واحدة و‌تأکلون من فم واحد و‌تسکنون فى ارض واحدة حتّى تظهر من کينوناتکم و‌اعمالکم و‌افعالکم آيات‌التّوحيد و‌جواهر التّجريد هذا نصحى عليکم يا ملأ ‌الانوار فانتصحوا منه لتجدوا ثمرات‌‌القدس من شجر عزّ منيع.
(مجموعهٴ الواح مبارکهٴ مصر ص ٣٢‌_ ٣١)
بطور خلاصه نظم کلمات مکنونه آينه‌اى از نظم بديع جهان‌آراى حضرت بهاء‌الله است يعنى آنکه حقائق ملکوتى بايد در نظام و‌مؤسّسات و‌مشروعات اجتماعى و‌فرهنگى و‌سياسى جامعه متجلّى گشته و‌عالم آينه‌اى از ملکوت الهى بشود. بدين‌ترتيب عرفان بهائى بجاى فرار از جامعه و‌تاريخ، از تعاليم اجتماعى و‌نظام ادارى و‌تشکيلات روحانى و‌وحدت عالم انسانى انفکاک‌ناپذير است. اينست‌که نمى‌توان و‌نبايد پيام کلمات مکنونه را مستقلّ از نظم بديع حضرت بهاء‌الله و‌مرجع و‌هادى عالم بشرى در نيل اين نظم يعنى بيت‌عدل اعظم الهى تصّور نمود. همچنانکه گفته شد ميثاق الهى يکى است و‌جوانب و‌تجليّات گوناگون آن از يکديگر ناگسستنى مى‌باشند.
مطلب سوم اينست‌که اصول فلسفى مفهوم نظم بديع جهانى در کلمات مکنونه مندمج است. توضيح اين مطلب خارج از اين مقاله است همينقدر بايد گفت که مفهوم نظم مبتنى بر لزوم ديانت و‌محبّت‌الله براى تحقّق نظم اجتماعى است، مفهوم بديع در اصل خويش اشاره به اصل ارتقاء و‌تکامل اديان و‌جامعه است. و‌مفهوم جهانى بيانگر اصل وحدت عالم انسانى است. آنچه که امر بهائى را از هر نظريهٴ ديگر متمايز و‌ممتاز مى‌سازد و آنرا از همهٴ اديان ديگر نيز جدا مى‌نمايد (در عين وحدت با آنها) وحدت اين سه اصل است. امّا چنانکه ديديم کلمات مکنونه هرسه اصل را تصريح مى‌نمايد. جنبهٴ استعلائى و‌روحانى وجود انسان مکرراً تأکيد مى‌شود و‌لزوم استمرار و‌تکامل اديان مؤکّد مى‌گردد و‌وحدت عالم انسانى ايجاب و‌اثبات مى‌شودد.
امّا علاوه بر مفهوم فلسفى نظم بديع جهانى، بايد تأکيد نمود که کلمات مکنونه شالودهٴ عينى نظم بديع جهان‌آراى حضرت بهاء‌الله را نيز پايه مى‌نهد. بحث مفصّل و‌دقيق در‌اين مورد خارج از حوصلهٴ اين مقاله است. به اين جهت به ذکر سه جنبهٴ اين مطلب اساسى مى‌پردازيم.

الف‌_ کلمات مکنونه و‌اصل تعديل معيشت
بى‌شبهه بايد گفت که کلمات مکنونه اساس بديعى را وضع نمود که راه حل همهٴ مشکلات اقتصادى و‌اجتماعى را در بر دارد. آنچه که مباحث مربوط به عدالت اجتماعى و‌اقتصادى را فلج نموده‌است تعارض ميان دو اصل است که عالم بشرى را به تضاد و ستيز انداخته‌است. اصل اوّل بر ضرورت کار و رابطهٴ پاداش با عمل تأکيد مى‌نمايد و‌جامعه‌اى را کار آمد و‌پيشرو مى‌داند که افراد جامعه مستقلّ و‌مسئول بوده و بجاى وابستگى به ديگران و‌اهمال و‌بدبينى و‌يأس به کار و‌فعّاليت و‌پيشرفت مشغول گردند. در کشورهاى غرب ايدئولوژيهاى موجود يا از اصل اوّل دفاع کرده و يا آنکه از اصل دوم حمايت مى‌نمايد. اين امر به ستيز و‌تخاصم طبقاتى، نابسامانى اجتماعى و‌اقتصادى، و‌زوال ارزشها و‌وحدت اجتماعى منجرّ شده‌است.
کلمات مکنونه افق و‌دريچهٴ بديعى را در اين مورد باز مى‌کند که با اصل وحدت عالم انسانى مطابقت دارد. بدين‌معنى که در آن واحد هردو اصل را مؤکّد مى‌سازد، ‌بدون آنکه يکى را نفى نمايد. به همين جهت هم برضرورت اشتغال افراد تأکيد مى‌کند و‌هم آنکه فقراء را امانت خود خوانده و‌بر لزوم حفظ امانت الهى تأکيد مى‌نمايد. از طرفى پست ترين افراد را افراد معطل و‌مهمل دانسته و‌از طرف ديگر امر بر انفاق مال به فقراء مى‌فرمايد. جامعه‌اى که اغنياء و‌توانگران آن به ضرورت تأمين و‌رفاه اجتماعى همگان معتقد بوده و‌فقراء آن کار را عار ندانسته بلکه آنرا مايهٴ افتخار و‌عبادت محسوب بدارند مقدمهٴ جامعهٴ بهائى است. اين جامعه جامعهٴ رفاه اقتصادى، عدالت اجتماعى و‌اتّحاد و‌محبّت روحانى است. بيانات مبارکه راجع به ضرورت کار و‌اشتغال قبلاً زيارت شد. حال بذکر چند بيان در بارهٴ لزوم انفاق و‌کمک به فقراء توجّه مى‌شود.
يا ابن الانسان‌: انفق مالی علی فقرائى لتنفق فى‌السماء من کنوز عز لاتفنى و خزائن مجد لاتبلی و لکن و عمرى انفاق الروح اجمل لو تشاهد بعينى (مجموعهٴ الواح مبارکهٴ مصر ص ٢٩)
اى پسر تراب : اغنياء را از نالهٴ سحرگاهى فقراء اخبار کنيد که مبادا از غفلت بهلاکت افتند و از سدرهٴ دولت بى‌نصيب مانند. الکرم و الجود من خصالی فهنيئاً لمن تزيّن بخصالی
اى اغنياى ارض‌: فقراء امانت منند در ميان شما پس امانت مرا درست حفظ نمائيد و براحت نفس خود تمام نپردازيد.
(مجموعهٴ الواح مبارکهٴ مصر ص ٨٩‌_ ٣٨٧)

ب‌_ کلمات‌مکنونه ‌و ‌وحدت‌عالم‌انسانى
بايد گفت که بشکل مستقيم يا غيرمستقيم اصل وحدت عالم انسانى شالودهٴ کلمات مکنونه است. اين امر مايهٴ تعجّب نيست چرا که اوّلاً هدف ديانت بهائى اساساً وحدت عالم انسانى است و‌ثانياً اينکه ميثاق حضرت بهاء‌الله محور وحدت عالم انسانى مى‌باشد. تأکيد بر وحدت عالم انسانى به شکلهاى گوناگون در کلمات مکنونه تظاهر مى‌يابد که به سه نوع آن مختصراً و فهرست‌وار اشاره مى‌کنيم.
اوّل تأکيد مستقيم به برابرى و‌وحدت عالم انسانى. مثال اينگونه بيانات بيان جمالمبارک در آخر کلمات مکنونهٴ عربى بود که مؤکّد ساختند که خلق و بدء همهٴ انسانها از خاک براى تذکر آدميان به برابرى و‌وحدت ايشان است. ‌
نوع دوم از بيانات کلمهٴ مکنونه در بارهٴ وحدت عالم انسانى بر ضرورت روابط وداد و‌محبّت و‌وحدت در ميان آدميان تأکيد مى‌نمايد. نفى غيبت و‌عيبجوئى، نفى افتخار بر ديگران، نفى جدال و نزاع و‌اعتراض با ديگران و‌از همه مهمّتر تأکيد بر اينکه رضاء خداوند در رضاء خلق اوست از مهمّترين شکلهاى اين نوع مى‌باشد٠ اين بيانات بحدّى وسيع و‌متنوعند که ذکر فهرست‌وار آنها نيز دشوار است لذا صرفاً به نمونهٴ کوچکى از اين آثار اشاره مى‌کنيم‌:
اى دوستان من‌، در سبيل رضاى دوست مشى نمائيد و‌رضاى او در خلق او بوده و‌خواهد بود. يعنى دوست بى‌رضاى دوست خود در بيت او وارد نشود و‌در اموال او تصرّف ننمايد و‌رضاى خود را بر رضاى او ترجيح ندهد و‌خود را در هيچ امرى مقدّم نشمارد. فتفکّروا فى ذلک يا اولی‌الافکار.
اى پسران آمال‌، جامهٴ غرور را از تن برآريد و‌ثوب تکبّر از بدن بياندازيد
اى برادران‌، با يکديگر مدارا نمائيد و‌از دنيا دل برداريد. به عزّت افتخار منمائيد و‌از ذلّت ننگ مداريد قسم بجمالم که کلّ را از تراب خلق نمودم و‌البتّه بخاک راجع فرمايم.
اى مهاجران‌: لسان مخصوص ذکر من است به غيبت ميالائيد و‌اگر نفس نارى غلبه نمايد به ذکر عيوب خود مشغول شويد نه به غيبت خلق من زيرا که هرکدام از شما به نفس خود ابصر و اعرفيد از نفوس عباد من.
اى ابناء غرور: به سلطنت فانيهٴ ايامى از جبروت باقى من گذشته و خود را باسباب زرد و سرخ مى‌آرائيد و بدين سبب افتخار مى‌نمائيد. قسم بجمالم که جميع را در خيمهٴ يکرنگ تراب درآورم و همهٴ اين رنگهاى مختلف را از ميان بردارم مگر کسانى که به رنگ من درآيند و‌آن تقديس از همهٴ رنگهاست.
(مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٣٩٥‌_ ٣٨٥)
ياابن‌الروح‌، لاتفتخر علی المسکين بافتخار نفسک لانّى امشى قدّامّه و اراک فى سوء حالک و العن عليک الی‌الابد.
ياابن‌الوجود، کيف نسيت عيوب نفسک و‌اشتغلت بعيوب عبادى من کان علی ذلک فعليه لعنة منّى
يا ابن‌الرّوح‌، ايقن بانّ الذّى يأمرالنّاس بالعدل و‌يرتکب الفحشاء فى نفسه انّه ليس منّى ولو کان علی اسمى.
يا ابن‌الوجود‌: لاتنسب الی نفس ما لا تحبّه لنفسک و لا تقل ما لاتفعل هذا امرى عليک فاعمل به.
يا ابن‌الانسان‌: لا تحرم وجه عبدى اذا سألک فى شىء لان وجه وجهى فاخجل منّى (مجموعهٴ الواح مبارکه چاپ مصر ص ٢٤‌_ ٢٣)
نوع سوم تأکيد بر وحدت عالم انسانى بشکل تأکيد بر مقام انسان و‌عظمت وجود او و‌تقدّس آدمى بعنوان عرش خدا و‌مظهر اسماء و‌صفات الهى است. اين بيانات بحدّى متنوّع و‌مفصّل و‌متعدّد مى‌باشند که ذکر آنها مستلزم تکرار همهٴ کلمات مکنونه است. امّا بخاطر زيبائى مقال به دوبيان کوچک اکتفاء مى‌شود.
يا ابن‌الروح‌، خلقتک غنيّاً کيف تفتقر و‌صنعتک عزيزاً بم تستذلّ و‌من جوهرالعلم اظهرتک لم تستعلم عن دونى و‌من‌ طين‌الحبّ عجنتک کيف تشتغل بغيرى فارجع البصر اليک لتجدنى فيک قائماً قادراً مقدراً قيّوماً.
يا ابن‌الوجود‌، فؤادک منزلی قدّسه لنزولی و‌روحک منظرى طهّرها لظهورى.
(مجموعهٴ الواح مبارکهٴ مصر ص ٢٠‌و ٢٩)
در پايان اين قسمت بايد ذکر گردد که مفهوم انصاف و‌عدل که بفرمودهٴ جمال مبارک در کلمات مکنونه احبّ‌‌الاشياء در نزد حقّ است ارتباط مستقيم با اصل وحدت عالم انسانى و‌مدنيّت جهان‌آراى بديع حضرت بهاء‌الله دارد.

ج - نظم‌بديع‌حضرت‌بهاء‌الله‌بعنوان‌ميثاقى‌اجتماعى‌و روحانى.
در نظريّات نوين غرب اصل قرارداد اجتماعى ملاک عدالت و اخلاق و‌حقّ شده‌است. جامعه‌اى عادلانه و‌معقول تلقّى مى‌شود که بر اساس قراداد اجتماعى و‌رضاى طرفين قرارداد بنا شده‌باشد. در اين مقالهٴ مختصر فرصتى براى تفصيل اين مطلب نيست. امّا بايد متذکّر شويم که مفهوم قرارداد اجتماعى همواره داراى نارسائيهاى عمده‌اى بوده و‌خواهد بود. در عين حال تأکيد بر آزادى و‌دمکراسى که در بطن مفهوم قرارداد اجتماعى نهفته است مفهومى سودمند و‌عادلانه مى‌باشد. در امر بهائى اصل ميثاق جايگزين اصل قرارداد اجتماعى مى‌گردد و‌اين امر شالودهٴ نظم بديع بهائى است. مفهوم ميثاق اجتماعى مفهومى جامع است که مفهوم قرارداد اجتماعى را در درون خود جاى ميدهد، امّا از آن فراتر مى‌رود. بدين ترتيب که نظم بديع جهانى حضرت بهاء‌الله که مبتنى بر اصل ميثاق است صرفاً قراردادى ميان افراد بشر نبوده بلکه علاوه بر رضايت و آزادى و برابرى انسانها مستلزم ميثاق با خدا و ميثاق با همهٴ مظاهر حقّ از جمله طبيعت و همهٴ عالم بشرى نيز مى‌باشد. قرارداد اجتماعى منحصر است به قراردادى ميان توانگران زندهٴ يک جامعهٴ ملّى سياسى. ميثاق حضرت بهاء‌الله ميثاقى است که علاوه بر ايشان همهٴ مردم جامعه، همهٴ مردم دنيا، همهٴ نسلهاى آيندهٴ بشرى، همهٴ موجودات يعنى تمامى طبيعت و بالاخره مظهر امر الهى و‌حقّ نيز در آن شرکت مى‌نمايند. بدين ترتيب اين ميثاق براستى شکوفائى و‌فعليّت‌پذيرى تمامى قوا و‌وجود انسانى است جمالمبارک با تأکيد بر اصل ميثاق در کلمات مکنونه و‌تشريح و‌تصريح آن در آثار ديگر خويش و‌تبيين اين حقائق از طريق حضرت عبدالبهاء و‌حضرت ولىّ‌امرالله و‌توضيحات و‌تشريع بيت‌عدل اعظم الهى دريچهٴ بديعى را بر افق عالميان گشودند وطليعهٴ طلوع روزى نوين و زمينى جديد و آسمانى تازه را به عالميان ابلاغ فرمودند. اين مفهوم امر بهائى را از همهٴ نظامهاى گذشته متمايز مى‌سازد. بدين‌جهت است که تأويل بينش بهائى به نظامهاى موجود بشرى اعمّ از تئوکراسى، دمکراسى، آرسيتوکراسى و غيره نارسا مى‌باشد. از آن گذشته در قرارداد و‌ميثاق اجتماعى بهائى همهٴ موجودات (به ياد بياوريم که همهٴ اشياء مخلوق و مظهر عهد و‌ميثاق مى‌باشند) و‌همهٴ عالم انسانى و‌نه صرفاً نسل حاضر را در بر مى‌گيرد. بدين‌ترتيب عدالت محض است يعنى اعطاء کلّ ذيحقّ حقّه. هرآنچه که هست سهم و‌حقّش ادا مى‌شود.
تشريح و توصيف جزئيّات اين ميثاق اجتماعى مستلزم کتابهاى گوناگون است. امّا آنچه که در اينجا ذکرش ضرورى است اين واقعيّت است که کلمات مکنونه بعنوان ميثاق الهى و‌ميثاق بديع حضرت بهاء‌الله طليعه‌اى از اين نظام بديع روحانى است که همهٴ جوانب وجود انسانى (رابطهٴ با خود با طبيعت، با اجتماع، با خدا) را متّحدّ مى‌سازد و‌عرفان و‌عقل و‌علم و‌شريعت و‌اخلاق را يکپارچه و‌يگانه مى‌نمايد. کلمات مکنونه اثرى صرفاً صوفيانه و‌ادبى و‌شاعرانه نيست. کلمات مکنونه آئينهٴ تماميّت امر بهائى، ميثاق الهى، و‌نظم بديع جهان‌آراى حضرت بهاء‌الله است‌*.

نادر سعيدى
نورت فيلد ١٧ مارچ ٩٨
________________
* _ براى توضيح تفصيلی در مورد واژه هاى کلمات مکنونه و سوابق اصطلاحات بايد به‌کتاب سود‌مند کنز اسرار نوشتهٴ دکتر داريوش معانى و مقالات اساتيد ديگر مراجعه کرد.

 
سایت دنیای بهائی: 

افزودن دیدگاه جدید

امکانات

فعالیت ها

سایت دنیای بهائی