- صفحه نخست
-
درباره ما
همه در دنیائی کوچک زندگی می کنیم . آرمان ها و اهدافی یگانه داریم و همگی برای دست یابی به آن تلاش می کنیم . دردها و شادی های یکسانی را تجربه کرده ایم و با چالش ها و مشکلاتی مشترک روبرو هستیم. بیائید دقایقی از ا ین دنیا سفر کنیم و به دنیای بهایی برویم . دنیائی که در دل دنیای ماست . ببینیم چگونه مفاهیم ، ارزش ها و عقاید ، زندگی و حیات ، خدمت و فعالیت در آن معنا می یابد و جلوه می کند و عالم بهائی چگونه و تا چه اندازه توانسته است با تلاش های مستمر، این نحوه حیات را در زندگی خویش و در تلاش برای خدمت و مساعدت به عالم انسانی جلوه بخشد و نمایان سازد. شما را به مشارکت در ساختن دنیائی متعالی تر و بهتر دعوت می کنیم . با ما در سایت...Stay
-
تماس با ما
تماس
Stay - بخش ها
- فعالیت ها
نويسنده: ویلیام هچر
ترجمه تلخیص و اقتباس: بهروز ثابت
هدف از نظر این مقاله این است که به صورتی خلاصه، مطالب کتابی ارزشمند به
خوانندهء فارسی زبان عرضه گردد. مترجم با اختیار ترجمه و اقتباس آزاد مطالبی را حذف
و یا اضافه نموده، و یا چکیدهء آنها را عرضه داشته است. اذا اگر این ترجمه حق مطلب
را اداء نمی کند این امر ناشی از بی راهه رفتن مترجم است و نه قصوری از قلم توانای
نویسنده.
بخش اول: طبیعت انسان
1- اجزاء متشکلهء طبیعت انسان: بر طبق نصوص و آثار مبارکهء بهائی طبیعت انسان از
برآیند دو کیفیت اساسی متشکل گردیده است. کیفیت اول کیفیت جسمانی (مادی) و کیفیت
دوم کیفیت روحانی (غیر مادی) است. جنبهء جسمانی آدمی عبارت است از قوای ژنتیک که به
صورتی ارثی در لحظهء انعقاد نطفهء متکوّن شده ضمن کنشهای متقابل با محیط فرم و شکل
می گیرد. قوای ژنتیک در اثرکنش های متقابل با محیط پرورش یافته از طرفی موجب رشد و
تکامل خصوصیات مشترک انسانی گشته و از طرف دیگر به هرکس شخصیت جسمانی متحصر به فردی
می بخشد که او را از دیگران متمایز می سازد. و اما جنبهء روحانی طبیعت انسان که
منشاء غیر مادّی دارد و ما آنرا روح و یا جان می نمامیم در لحظهء انعقاد نطفه بر آن
تعلق گرفته به "فرد" او تخصیص می یابد.
همچنان که جنبهء مادی انسان دارای توانائی های متعددی است، جنبهء روحانی او نیز
دارای استعدادات چندی است که عبارتند از قوای مدرکه (ذهن، فهم، شعور، عقل،...) قوای
حساسه (احساسات قلبی و عاطفی و یا نیروی عشق) و اراده که او را قادر به مباشرت و
انجام عملی می سازد.
همانطور که در مورد طبیعت مادی انسان اشاره رفت، فطرت روحانی او نیز بطور دائم با
محیط پیرامونش در ارتباط متقابل است و در نتیجهء این ارتباطات متقابل مادی و روحانی
جنبهء سوم شخصیت آدمی که عبارت باشد از خصوصیات حاصله از فراگیری یا تعلیم و تربیت
و یا آنچه که "قوای اکتبسابی" نامیده شده نمایانگر می گردد. پس بطور خلاصه می توان
گفت که حقیقت وجود انسان از مجموع خصوصیات ارثی (کاملا جسمانی، مادی)، روحی (کاملا
روحانی، غیر مادی) و تعلیم و تربیتی (هم مادی و هم روحانی) تشکیل یافته است.[1]
حضرت عبدالبهاء در کتاب مستطاب مفاوضات در مورد اخلاق (Character) متفاوتهء نوع
انسان می فرمایند:
اخلاق در بین نوع انسان عبارت است از: اخلاق فطری، اخلاق ارثی و اخلاق اکتسابی که
به تربیت حاصل گردد. امّا اخلاق فطری هر چند فطرت الهیِّه خیر محض است و لکن اختلاف
اخلاق فطری در انسان متفاوت است. درجات است اما به حسب درجات خوب و خوش تر است.
چنانکه جمیع نوع انسان ادراک و استعداد دارد امّا ادراک، استعداد و قابلیّت در میان
نوع انسان متفاوت است...و امّا تفاوت اخلاق ارثی این از قوّت و ضعف مزاج، یعنی
ابوین چون ضعیف المزاج باشند اطفال چنان گردند و اگر قوی باشند اطفال جسور شوند
...و امّا تفاوت اخلاق من حیث التربیة این بسیار عظیم است زیرا تربیت بسیار حکم
دارد...این تربیت را باید بسیار مهمّ شمرد زیرا امراض همچنانکه در عالم اجسام به
یکدیگر سرایت شدیده دارد به همچنین اخلاق در ارواح و قلوب نهایت سرایت دارد. این
تفاوت تربیت بسیار عظیم است و حکم کلی دارد.[2]
بر طبق این بیان و سایر آثار مبارکه روشن می گردد که اخلاق فطری (ذاتی) عبارت است
از قوای منبعث از روح "که خیر محض است ولکن در انسان به تفاوت درجات" می باشد،
اخلاق ارثی که عبارت است از خصوصیّات ژنتیک، و اخلاق اکتسابی که عبارت است از
خصوصیّات مکتسبه از تعلیم و تربیت (در اینجا منظور از تعلیم و تربیت عبارت است از
کلیّهء تاثیرات محیط بر فرد و واکنش و یا پاسخ فرد به آن تاثیرات). استعدادات فطری
و ارثی در انسان خارج از کنترل و تسلّط کامل او هستند اما فرآیند تعلیم و تربیت او
را قادر می سازد که این استعدادات را بطور نسبی افزایش و یا کاهش دهد. در نتیجه
تفاوت در اخلاق را نمی توان تنها به ارث یا به فطرت نسبت داد.
2- معنویت و تکامل روحی: از آنچه در بالا مورد بررسی قرار گرفت می توان چنین نتیجه
گرفت که انسان دارای استعدهای مادّی و معنوی نامحدودی است که از بدو تولّد
"بالقوّه" در وجود او موجود بوده و این وظیفهء یک نظام تعلیم و تربیت تکامل گر است
که به این استعدادها اجازهء رشد و پرورش دهد و آنها را از "قوّه" به "فعل" درآورد.
بر طبق تعالیم بهائی هدف و منظور نهائی حیات انسان عبارتست از رشد و تکامل صحیح،
همه جانبه و هماهنگ توانائی ها و ظرفیّتهای روحانی او. و از آنجا که جسم آدمی ابزار
تکامل روح در حیات مادّی و زمینی است، لذا رشد و سلامتی جسمانی نیز کاملا ضروری است
تا علّت غائی که عبارت از پیشرفت روحانی باشد حاصل گردد. از مطالب بالا می توان
تعریف علمی و دقیقی از تکامل روحانی و یا سیر و سلوک معنوی به دست آورد: تکامل
روحانی عبارتست از فرآیند (جریان) رشد و پیشرفت کامل، مناسب و هماهنگ استعدادهای
روحی هر فرد. در نقطهء مقابل، عدم تکامل روحانی عبارتست از عدم رشد و پیشرفت این
استعدادها، یا رشد نامتوازن و ناهماهنگ آنها (منظور آن است که یک بخش از توانائی
های روح به قیمت فدا شدن بقیّه رشد کند) و یا اینکه توانائی ها و آثارشان در مجاری
نادرست هدایت شوند. از بطن این نظریّه می توان فرمول جمع بندی شدهء دقیقی در مورد
اخلاقیّات بهائی (میزان خوب و بد) ارائه داد: هر آنچه که مشوّق جریان تکامل روحانی
باشد و موجب باروری آن گردد خوب است و هر آنچه که سدّ راه آن شود بد.
3- دوگانگی در طبیعت بشر: گفته شد که انسان از محیط تاثیر می گیرد و نسبت به این
تاثیرات محیطی واکنش نشان می دهد. امّا نه تمام تاثیرات محیطی و نه تمام واکنش های
فردی نسبت به آنها در مسیر تکامل روحانی، مفید فایده اند. لذا می توان گفت که تکامل
روحانی عبارتست از اینکه فرد فراگیرد که چگونه در شرایط گوناگون "واکنش شایسته"
نشان دهد و نیز چگونه بنا به مقتضیّات گوناگون "عمل مناسب" از خود ظاهر سازد. در
این جهان خاکی که روح و جسم به یکدیگر وابسته اند همواره ثنویّت یا دوئیّتی مابین
نیازهای آنها برقرار است: جسم به غذا، پناهگاه، امنیت و غیره نیازمند است و برای
رسیدن به اینها می تواند به آسانی در سراشیب مال اندوزی، خشونت و بی توجّهی به
دیگران بلغزد. از طرف دیگر روح نیز دارای نیازهائی است که غیر محسوس و ماوراء
الطبیعی اند. نیازهای روحی انسان در یافتن معنی و مقصود حیات و شناسائی خالق و
ارتباطات روحانی با سایر افراد بشری برآورده می شوند. این تضادّ بین نیازهای جسمانی
و روحانی تنها زمانی در جریان مطلوب خویش قرار می گیرد که انسان ارادهء خود را به
ارادهء حقّ تفویض کند و با قوهء روحانیّت به اصلاح ضعف ها و کمبودها ی مادّی خویش
بپردازد و آمال شخصی را فدای اهداف جمعی کند.
در دیانت بهائی این دوگانگی و تضادّ بدان صورت که در فلسفه ها و تفسیرهای مذهبی
گذشته مطرح شده نیامده است. آئین بهائی جهان را به صورت صحنهء جدال پایان ناپذیر
خیر و شر نمی بیند و اصولا برای شر اصالتی قائل نیست. در آثار بهائی روشن گردیده
است که انسان به همانگونه که می تواند استعدادهای مادّی خود را به طریق نادرست مورد
استفاده قرار دهد، توانائی های روحانی خود را نیز می تواند در مسیر ناروا به حرکت
اندازد. از جهت دیگر اگر قبول کنیم که توانائی های مادّی نیز از طرف خداوند به بشر
ارزانی شده، دیگر لزومی ندارد که هر آنچه را که مادّی است شر و هر آنچه را که
روحانی است خیر بنامیم. دیانت بهائی بطور مطلق عدم اعتبار عینی شیطان و یا هر نیروی
شیطانی را اعلام می دارد. آنچه که بشر به عنوان شیطان در وجود خویش تصوّر می کند
چیزی نیست جز فقدان صفات مثبت. امیال غیر منطقی نتیجهء فشار نیروهای اهریمنی نبوده
بلکه زائیدهء آرزوهای ذهنی ما هستند که از درون خود ما برمی خیزند که یا به علّت
عدم انضباط صحیح، و یا به جهت غفلت در ارضای صحیح نیازهای طبیعی حاصل گشته اند.
بطور کلّی خیر و شر از مقوله های نسبی اخلاقی هستند. در حقیقت خیر و شر، زشت و
زیبا، موازین سنجش عمل و رفتار انسان در مسیر تکامل روحانی او محسوب می گردند.
بهائیان همچنین معتقدند که قضاوت خداوند مبتنی بر استعداد و ظرفیّت هر فرد و نیز
عمل و نیّت صادقانهء او در شرایط زمانی و مکانی محیط پیرامونش می باشد. در نتیجه
غایت تکامل روحانی که عبارت باشد از تلاش پایان ناپذیر برای رسیدن به جامعیّت و
کمال خداوندی (انسان کامل) حالت مطلق دارد ولی مسیر و نحوهء دستیابی بدان آرمان
(ایده آل) از حالت نسبی برخوردار است.
از این قرار جسم فانی در این جهان مادّی در حکم وسیله ای است که روح باقی را در سیر
تکاملی پایان ناپذیرش مدد می رساند. لذا نیازها و شرایط مادّی اگر در مسیر مطلوب
خویش قرار گیرند جزء انفکاک ناپذیر ترقی روحانی محسوب می شوند. از این رو نیازهای
مادّی نباید سرکوب شوند بلکه باید تحت انضباط درآیند. چه که نیازهای مادّی به آسانی
می توانند فرد را بی توجه و حتّی متجاوز به نیازها و حقوق دیگران سازند. لذا هر فرد
بایستی بطور روزانه درگیر مبارزه ای بی امان باشد که به مدد آن همواره هدف و مسیر
حیات روحانی خویش را محفوظ و مصون دارد. به زبان دیگر می توان گفت که این درگیری
مادی و روحانی در حقیقت کشمکش سازنده ای است که توسّط خداوند در وجود انسان به
ودیعه گذاشته شده. چه که این درگیری و تضادّ مکانیسم تحول و دگرگونی حیات انسان
بوده و در حکم معیاری است که پیوسته شخص را به هوش می دارد که اعمالش را بطور
روزانه ارزیابی نموده و واقع گرایانه رشد و تکامل روحانی خویش را بسنجد.
4- ملاحظات ماوراء الطبیعی: تا اینجا دریافتیم که چگونه مفهوم تکامل روحانی در
دیانت بهائی بر اساس تعریف و برداشت این دیانت از طبیعت انسان و هدف حیات استوار
است. امّا در اینجا این سوال مطرح می گردد که اگر هدف اساسی حیات آدمی هدفی روحانی
است و نیز اگر تنها جنبهء روحانی هستی انسان حقیقی است و جنبهء جسمانی او مجازی، پس
چرا بشر قابلیّت دستیابی سریع و آسان بدین واقعیات روحانی را در این عالم نداشته و
در عوض در دریائی از واقعیتهای مادی شناور گشته که تنها بخش کوچکی از حقایق روحانی
را به وی عرضه می دارد؟
تضادّی که در بطن این سوال مطرح است مساله ای است که همواره از طرف مادیون و منکرین
متافیزیک (ماوراء الطبیعه) عنوان شده، آنها می گویند حتی اگر فردی باور داشته باشد
که بعدی غیر مادی در ورای واقعیت های عینی موجود است باز هم این سوال به ذهنش خطور
خواهد کرد که چه منطق و دلیلی در پشت آن نهفته است که بشر را از دسترسی سریع بدان
باز می دارد؟
پاسخ این سوال از منظر دیانت بهائی بدین صورت عنوان شده است که انتزاعی بودن واقعیت
های روحانی مسئله ای نیست که بطور تصادفی حادث شده باشد. بلکه بر عکس پدیده ای است
ارادی که بخش اساسی منظور و هدف خداوند از خلقت آدمی را تشکیل می دهد. هدف خداوند
آن بوده است که رشد و تکامل روحانی و اخلاقی انسان توسط خود او و با اراده و عمل و
مسئولیت آگاهانهء فردی حاصل گردد. منظور آن بوده است که بشر محرومیّت روحانی را
تجربه نموده و خود را آزادانه از چاه تاریک شکّ، ناایمنی، تردید و ترس به قلهّهء
روشن یقین، امنیت، معرفت و ایمان برساند. در طی این طریق و در این سفر روحانی بی
انتها، بشر گام به گام می آموزد علت و معلولی یکسانی حاکم است. در طول این سفر
انسان قادر می شود که از جهان پدیده ها به روابط روحانی حاکم بر اشیاء، و از عین به
ذهن نقب زند و به مرحله ای رسد که هر پدیدهء مادی حکم وسیله ای را پیدا کند که ارو
را به حقایق روحانی راهبر شود. دیانت بهائی تعلیم می دهد که عالم طبیعت در حکم کلاس
درسی است که مربیان (پیامبران آسمانی) شاگردانشان (ابناء بشر) را هدایت می کنند که
از تجربیات مادی حقایق روحانی بیاموزند. و درست در همینجاست که این دیانت جدائی
سنتی بین عالم روح و ماده را از میان بر می دارد و کاربرد روش علمی در کشف روابط
منبعث از حقایق اشیاء را قابل اجراء در مورد حقایق روحانی نیز می داند. در این طریق
طالب حقیقت موفق می شود که با به کار بستن روش "تمثیل"، مابین پدیده های مادی و
روحانی امور محسوس و معقول ارتباط منطقی برقرار سازد، پدیده های ناآشنا و انتزاعی
را بر اساس پدیده های آشنا و عینی توضیح دهد، حقائق کتب مقدسه را دریابد و ذهنش را
از قفس تنگ تک ساحتی بودن به فضای باز خلاقیت، تنوع و چند ساحتی بودن پرواز دهد. در
حقیقت کاربرد همین روش (جمع آوری اطلاعات از تجربیات ملموس، برقراری مشهابهت منطقی
مابین این تجربیات و بیرون کشیدن نتیجه ای انتزاعی در مورد آنها) تنها وسیله ای است
که کودک را وا می دارد تا مراحل چند گانهء تکامل ذهنیش را بپیماید. دیانت بهائی
همین روش را در مورد پدیده ها ی مادی و روحانی قابل اجراء می داند. اگر این تجربیات
روحانی بطور دقیق آموخته و معانی آنها در حیات انسانی متجلی شوند به مرور واقعیت آن
را از واقعیت های مادی نیز ملموس تر می گردد تا بدانجا که آدمی مرگ (فنای مادی) را
با روی باز و آرامشی بی نظیر استقبال نموده و آن را به مثابهء مرحلهء عبور به
فضاهای بیکران تکامل روحانی خویش خواهد انگاشت.[3]
بخش دوم: مراحل ترقی و تکامل روحانی
1- شرایط اولیه برای ترقی روحانی:همانطور که در بخش قبل مطالعه کردیم بشر قادر نیست
که بطور مستقیم به مشاهدهء حقایق روحانی نائل آید. دیانت بهائی معتقد است که نفس
وجود مظاهر مقدسهء الهی و نفوذ روحانی ایشان و سپس تعالیم و آثارشان تنها واقعیات
قابل مشاهده ای هستند که به انسان توانائی دسترسی به حقائق روحانی غیر قابل مشاهده
را می دهند. از این قرار اولین قدم در مسیر ترقی روحانی عبارت است از آگاهی به
واقعیت روحانی عالم هستی و شاه کلید این آگاهی چیزی نیست جز معرفت مظهر الهی. چراکه
این ظهورات مقدسه یگانه حقلهء ارتباطی مابین بشر و دنیای حقائق غیر قابل مشاهدهء
روحانی می باشند. از اینرو معرفت ایشان بطور نسبی، دیر یا زود، در این عالم و یا در
عالم بعد بر هر فردی تحقق خواهد پذیرفت.
شناسائی مظهر ظهور لزوم عمل به تعالیم و احکام او را به دنبال می آورد. بر این اساس
ترقی روحانی به صورت یک فرآیند تربیتی در می آید که در جریان آن فرد با قبول
مسئولیت می آموزد که چگونه افکار، احساسات و اعمال خود را منطبق بر ضوابط و موازین
الهی بنماید.
مسئولیت ها و وظایفی که خدا برای بشر مقرر فرموده است هدف نیستند بلکه وسائلی هستند
که از اشارات و معانی سمبولیک (رمزی، کنائی) برخوردار بوده و می بایست انسان را به
هدف والاتر که عبارت باشد از "معرفت نفس" راهبر شوند. در دیانت بهائی معرفت حقیقی
نفس با معرفت الله که دلیل اساسی هستی آدمی است متقارن است:
معرفت الله
ا
معرفت حقیقی نفس
ا
تکامل روحانی
ا
عمل به تعالیم و احکام شناخت مظهر ظهور
حال باید دید که منظور از معرفت نفس یا معرفت الله چیست؟ بطور کلی همانطور که حضرت
عبدالبهاء می فرمایند:
عرفان بر دو قسم است معرفت ذاتی شیء و معرفت صفحات شیء. ذات شیء به صفات معروف می
شود و الا ذات مجهولست و غیر معلوم ...مثلا کنه آفتاب مجهول اما به صفات که حرارت و
شعاع است معروف. کنه ذات انسان مجهول و غیر معروف ولی به صفات معروف و موصوف.[4]
از این قرار معرفت ماهیت حقیقی انسان (روح) و معرفت ذات الهی بر بشر پوشیده است و
بشر تنها قادر به درک صفات الهی و یا آثار و قوای منبعث از روح است آنهم نه بطور
کامل و مطالق بلکه به صورتی نسبی و محدود. [5] لذا برترین حد معرفت انسان و عرفان
حق عبارتست از تسلیم واقفانه و آگاهانه به مشیت الهی. در نتیجه منظور از ترقی و
تکامل روحانی را می توان چنین تعبیر کرد که انسان تمام استعدادهای مادی و معنوی خود
را به خدمت گیرد تا هر چه تمامتر و کاملتر به ارادهء الهی گردن نهد. البته منظور از
چنین تسلیمی آن نیست که فرد نیروی فعالهء خود را از کف داده و به صورت موجودی بی
مسئولیت و بی اراده درآید. بلکه بر عکس طی این طریق نیازمند منتها درجهء مسئولیت و
تسلط بر نفس می باشد. چنین برداشتی انسان را به مبارزه می طلبد که شیوه های جدید
فکر و احساس و عمل را بیاموزد و بیازماید. تسلیم به مشیت الهی راهی جدید در پیش پای
آدمی می گشاید که بالمآل کامل ترین صورت یگانگی فرد با خود را عرضه می کند. البته
چنین حالت تسلیم و توکل ارمغانی نیست که به صورت طبیعی به هر موجود بشری ارزانی
گشته باشد. آنچه که به همه بخشیده شده استعدادات و ظرفیت های "بالقوه" برای رسیدن
به چنین مرحله ای است. این وظیفهء ماست که این استعدادات را و ظرفیت ها را با تلاش
و کوشش فردی از عالم قوه به فعل درآوریم. کاملا روشن است که این تلاش و کوشش به
دنبال خود رنج و حرمان نیز به همراه می آورد ولی همین فلسفهء رنج است که سیر و سلوک
روحانی را از چنان نشئه و ماجرا و فراز و نشیب های مهیجی مملو می سازد که لذت آن با
هیچ ماجرای مادی و رومانتیک قابل مقایسه نیست. رسیدن به چنین کمال معنوی (تفویض
کامل ارادهء فردی به مشیت الهی) بدان معنی نیست که تکامل معنوی در نقطه ای متوقف
خواهد شد، بلکه این جریانی است بی انتها که از این عالیم آغاز و در عالم دیگر "در
فضاهای قدس معنوی" ادامه می یابد. مطاعلهء آثار بهائی به ما می آموزد که رشد و
ترقّی روحانی و رسیدن به معرفت حقیقی به صورت سریع و آنی صورت نمی گیرد. چیزی نیست
که بتوان یک شبه بدان رسید، بلکه بر عکس جریانی است که فرد در هر دم و آنی درگیر
آنست. یکی از علائم بلوغ انسان این است که این طبیعت تدریجی رشد و تکامل روحانی و
تلاش روزمره به جهت دستیابی بدان را بفهمد و بپذیرد. حتی روان شناسی انسانی نیز
بدین نکته تاکید می ورزد که یکی از علائم مهم بلوغ، تلاش برای اهدافی است که وصول
بدان در کوتاه مدت امکان پذیر نیست.
2- مکانیسم ترقی و تکامل روحانی: اشاره به رشد تدریجی قوای روحانی انسان بدان معنی
نیست که تلاش و مجاهدهء فردی هیچ گاه میوه و نثمر نداده و تغییری بنیانی در سرشت
آدمی نمی دهد. چرا که منحنی تکامل به صورت خط مستقیم نیست که رشد آن ثابت باشد.
بدین معنی که هر چند مراحل پیشرفت و ترقی در ابتداء بطئی و محدود است اما به مرور
میزان آن افزایش یافته تا بدانجا که هر قدمی که انسان در طریق کسب کمالات و فضائل
بر می دارد به مثابه اهرمی می شود که به مجموعهء حیات روحانی انسان جهشی تکاملی می
دهد.
برای درک بهتر این مطلب لازم است این نکته را متذکر شویم که یک شرط اساسی تکامل
روحانی آن است که ارتباطی منطقی و هماهنگ ما بین استعدادهای بالقوهء انسان که عبارت
باشند از قوای عقلی، احساسات قلبی و عاطفی و نیروی اراده و عمل برقرار گردد. ایجاد
چنین ارتباطی مشروط بر آن است که مابین این استعدادات سلسله مراتبی ایجاد شود. بدین
معنی که معرفت و شناخت (ناشی از قوای عقلی) در مرحلهء اول، عشق (ناشی از قوای قلبی
و احساسی) در مرحلهء دوم، و عمل (ناشی از اراده) در مرحلهء سوم به منصهء ظهور آیند.
حال هر یک از اینها را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم:
هر یک از ابناء بشر به درجات (کم و بیش) دارای استعدادات فطری می باشد که قبلا
توضیح آن داده شد. و نیز هر فردی تحت شرایطی رشد و نمو می کند که خارج از انتخاب و
اختیار اوست (شرایط زندگی فامیلی، اجتماعی، فرهنگی و غیره در کودکی) این موقعیت
ادامه دارد تا زمانی که فرد پا به مرحلهء بلوغ می گذارد. اکثر تئوری های روان شناسی
و تربیتی متفق القول هستند که رشد ذهنی و عاطفی و قابلیت وفق با زندگی اجتماعی در
شرایط طبیعی تا سنین حدودا پانزده سالگی تکمیل می گردند. تا اینمرحله واکنش های
انسان نسبت به شرایط محیطی ناآگاهانه، مشروط، ناپخته و نامتوازن می باشند. در نتیجه
هنگامی که اولین قدم برای آغاز ارادی تکامل فردی و ایجاد توازن و تعادل در اعمال و
رفتارها آغاز می گردد شخص بایستی حتی الامکان بکوشد تا درجهء ضعف و قدرت اسعدادات
روحی خود را شناخته و همچنین پی به اثرات مثبت و منفی تربیتی و محیطی بر شخصیت خود
برده و بکوشد تا این استعدادات را عالما و عامدا به سمت تکامل و رشد و نمو متعادل
سوق دهد. این مرحله، در حقیقت آغاز قبول مسئولیت و تغییر شکل بنیانی جریان رشد و
نمو فردی می باشد. تا این مرحله، زندگی فرد بر اساس تصمیمات دیگران شکل گرفته است.
ولی از این به بعد اندک اندک هدایت سکان سفینهء حیات و رساندن آن به سرمنزل مقصود
در دست خود او قرار می گیرد.
آغاز این مرحله سخت و دشوار است. همه چیز به نظر غیر طبیعی می آید. شخص در خود
احساس ضعف و عدم توانائی برای مقابله با شرایط نوین می کند. چون تا این زمان او فقط
دریافت کننده و فرمان بردار محیط خود بوده است. در مسیر جریان آب شنا کرده است. لذا
در ابتدای مقابله با "امتحانات" زندگی شخص به ناگهان به ضعف ها و نکات منفی شخصیت
خود پی می برد. هر امتحان فشاری به سیستم دفاعی او وارد می آورد و او را بیشتر به
ضعف ها و کمبودها ی خود آگاه می سازد. این امتحانات به یک سلسله شکست ها منجر می
گردد. ولی گاه به گاه با جرقه هائی از پیروزی توام می شود و سرانجام این جریان ممتد
شکست و پیروزی به مرور به صورت الگوئی برای رشد و احیاء روحانی فرد در می آید. آثار
بهائی قویا تاکید می ورزد که هر چند این شکست ها و رنج ها و سختی ها لازمهء حیات و
تکامل فردی می باشند ولی شخص عامدا نبایستی ریاضت کشد و بر خود سخت گیرد و تولید
دشواری نماید. بلکه حتی الامکان باید بکوشد تا مسیر حیات خود را چنان طی کند که
بطور غیر ضروری با مصائب و سختی ها روبرو نگردد. بطور خلاصه شکست در خود نطفهء
پیروزی دارد. رنج ها ما را به ضعف ها و ناتوانائی هایمان آگاه ساخته و زمینه را
برای بهروزی و تکامل هموار می سازند. اما گاهی نیز پیش می آید که شخص از شکست، درس
پیروزی نمی گیرد. رنج او را به قبول ناتوانی هایش وادار نمی سازد. شخص حالت دفاعی
به خود گرفته به اغفال خود دست می زند. هاله ای از توهمات چشم او را بر واقعیت می
بندد، و در نتیجه تسلسل باطلی پدیدار می گردد که هر شکست تازه به عوض بیداری بر قطر
هالهء توهمات می افزاید. در اینگونه موقعیت ها سرانجام این دور باطل در این عالم و
یا در عالم بعد شکسته می شود که نتیجهء بالمآل آن پشیمانی است.
پس دریافتیم که آگاهی به ناتوانی ها و ضعف ها بخشی از تکامل روحی و معرفت نفس است.
مثلا شخص پی می برد که تمایلی به سمت پرخاشگری و غلبه بر دیگران در وجودش شعله می
کشد. و یا ممکن است پی برد که ظرفیت عاطفی و قلبی او به اندازهء کافی رشد نکرده و
در نتیجه او را به سمت بی احساسی نسبت به دیگران سوق داده است. و نیز ممکن است که
فرد دریابد که واکنش های او نسبت به جریانات محیطی سریع و ناسنجیده می باشند. لذا
بایستی ظرفیت درک و قابلیت فهم خود را گسترش دهد تا اعمالش سنجیده تر و خردمندانه
تر گردد. یا بالاخره ممکن است که شخص پی برد که نحوهء نابهنجار برخورد او با دیگران
در زندگی اجتماعی ناشی از تلاشی ناخودآگاهانه برای ارضای نیازهای طبیعی او است (مثل
نیاز به امنیت و یا نیاز به احترام و شایستگی) و در نتیجه بایستی طرق جدیدی را
بجوید تا این نیازها را به درستی ارضاء کند.
از نظر دیانت بهائی ریشهء این ضعف ها و تمایلات ناصواب را نبایستی در وسوسه های
موجودی به نام شیطان جستجو کرد. بلکه بایستی جنبهء بالقوه مثبت آنها را تشخیص داده
و به سمت ایده آل مورد نظر سوق داد. جضرت عبدالبهاء می فرمایند:
در فطرت شری نیست کل خیر است حتی صفات و خلقی که مذموم و ملازم ذاتی بعضی از نوع
انسانی است ولی فی الحقیقه مذموم نه مثلا در بدایت حیات ملاحظه می شود که طفل در
شیر خوردن از پستان آثار حرص از او واضح و آثار غضب و قهر از او مشهود. پس حسن و
قبح در حقیقت انسان خلقی است و این منافی خیریت محض در خلقت و فطرت است. جواب این
است که حرص که طلب ازدیاد است صفت ممدوح است اما اگر در موقعش صرف شود مثلا اگر
انسان حرص در تحصیل علوم و معارف داشته باشد و یا آنکه حرص در رحم و مروت و عدالت
داشته باشد بسیار ممدوح است.[6]
لذا بر اساس الگوی تکامل روحانی در دیانت بهائی که در منتهای خلاقیت و سازندگی است،
زمانی که فرد نیاز به تغییر و تحول را در خود حس می کند، می تواند از تلف کردن
انرژی که به صورت احساس گناه و تقصیر و نفرت از خود ظاهر می شود، پرهیز نماید. در
حقیقت استفاده از جنبه های ظاهرا منفی حیات برای دستیابی به اهداف مثبت سبب می شود
که شخص احساس بهتری به خود حاصل کرده و جسارت لازم را برای ادامهء این "جریان
تغییر" پیدا کند. قبلا اشاره ای به سلسله مراتب استعدادات روحی انسان نمودیم. حال
ببینیم در این مورد حضرت عبدالبهاء چه می فرمایند:
سبب حیات ابدیه و عزت سرمدیه و نورانیت کلیه و فوز و فلاح حقیقی اول عرفان الهی
است...و ثانیا مجبةالله است که به عرفان حق نور محبةالله در زجاجهء قلب
برافروزد...و ثالث منقبت عالم انسانی نیت خیر است و نیت خیر اساس اعمال خیریّه
است... و الا هر چند اعمال خیریّه ممدوح است ولی بدون آنکه مستند به عرفان الهی و
محبت ربانی و نیت صادقانه باشد ناقص است.[7]
از این بیان و بسیاری بیانات مبارکهء دیگر روشن می گردد که: معرفت (علم) به عشق
راهبر می شود، و عشق تولید ایمان می کند، و ایمان اساس نیت خیر می شود، و نیت خیر
به اعمال خیریه منجر می گردد. واضح است که منظور از معرفتی که این سلسله عکس العمل
های روحی-روانی را به دنبال می آورد معرفت کلیّه است که عبارت از معرفت الله باشد.
حال به توضیح بیشتر این مطلب می پردازیم. گفتیم که زمانی که فرد مسئولیّت بلوغ
روحانی خود را به دست می گیرد مهم ترین مسئله ای که با آن روبرو است تصوری است که
از "خود" دارد. این تصور از بسیاری جهات ناقص و خدشه دار است چه که میراث دوران
کودکی و اوایل جوانی اوست. شخص ممکن است که تصویر اغراق آمیزی از خود داشته باشد و
یا بالاعکس از عدم اعتماد به نفس در رنج و تعب به سر برد. در هر صورت این تصور باطل
در برخورد با واقعیت های خارجی، محیطی تهدید آمیز و مملو از اضطراب بی جا بوجود می
آورد که با شرایط لازم به جهت تکامل معنوی و مادی منافات دارد. سخص تصور می کند که
ریشهء این خطر و ناامنی از جائی خارج از وجود او ریشه می گیرد و نه در سرابی که او
از واقعیت وجود خویش ساخته است. در نتیجه مکانیسم دفاعی آغاز به فعالیت می کند که
"خود" موهوم را تحکیم کند. غرور ناشی از "خود پرستی" را با "شرافت و مناعت نفس
حقیقی" که از شر عاری است و به صورت و مثال خداوند خلق شده مشتبه می کند. به جهت
آنکه ریشهء این تحریکات را از درون به برون خود عینیت بخشد احساسات منفی نظیر ترس،
حسادت و خشونت از خود ظاهر می سازد.
در اینجاست که معرفت حقیقی نفس ادراکی به همراه می آورد که "خود" موهوم را به کنار
می زند. این عمل خودشناسی اولین مرحلهء مکانیسم تکامل روحی است که به دنبال خود
انرژی سرشاری را که در گذشته به جهت دفاع از "خود موهوم" به کار می رفت آزاد می
سازد. این آزادی انرژی احساسات و هیجانات مثبت و رهائی بخشی را به صورت عشق به
همراه می آورد. اکنون شخص تصویر حقیقی تری از خود دارد که با انرژی آزاد شده اش سبب
می شود تا با خدمت به نوع بشر آنچه را که خدا برایش مقرر ساخته مجرا دارد.
آزادی این انرژی خلاقه افزایش قابل ملاحظه ای در جرات و جسارت فردی نیز به همراه می
آورد. چرا که شناخت واقعیات هستی انبوه ناشناخته ها را که بالقوه تهدید کننده می
باشند تا حدی کم کرده و در نتیجه قدرت مقابله با مشکلات پیش بینی نشده را فراهم می
آورد. آنچه که در گذشته مشکل و غیر ممکن به نظر می رسید اکنون به صورت هیجان مبارزه
و غلبه جلوه می کند که سرانجام و بالمآل به صورت عمل واقعی و عینی ظاهر می شود.
اینجاست که یک قدم اساسی به سمت تکامل روحانی برداشته شده شخص از مرحله ای به
مرحلهء دیگر رفته و هر چند که تفاوت این دو مرحله اندک باشد تحولی اساسی در شخصیت
او صورت گرفته است.
تا قبل از تظاهر عملی رفتار انسانی کلیهء افکار، احساسات و نیات در درون فرد شکل
گرفته و رشد می یابند. منتهی هر عملی محیط طبیعی و اجتماعی را متاثر ساخته عکس
العمل متقابل دیگران را به دنبال می آورد. اینجاست که جنبهء اجتماعی تکامل فردی
آغاز می گردد. گفتیم که رابطهء متقابل فرد و اجتماع اگر بر اساس شناخت و معرفت
نباشد واکنش های فردی به صورت واکنش های مشروط به شرایط محیطی ظاهر می شوند. در
چنین حالتی شخص بی اراده دنباله رو تحولات محیطش گشته رفتار قالبی از خود نمایان می
سازد. ولی اگر عمل انسانی بر "اراده و آگاهی" منطبق باشد نحوهء برداشت او از واکنش
های محیطی به طریقی دیگر خواهد بود. یعنی اگر واکنش محیط اجتماعی مثبت باشد سبب
غرور و خود پسندی او نمی شود چرا که می داند انگیزهء او الهی بوده و به جهت شهرت و
محبوبیت اجتماعی نیست. حال اگر عکس العمل دیگران منفی باشد، نه تنها موجب دلسردی او
نشده بلکه آن را با روی باز استقبال می کند چه که نیت و عمل خیر الزاما عکس العمل
مثبت را ضمانت نمی کند. منطق هستی چنان است که همواره بذل تکامل با مقاوت منفی
آبیاری شده است.
در نتیجه در هر دو حالت عکس العمل دیگران موجب می گردد که شخص اعمال خود را محاسبه
و ارزیابی نماید و قاعدتا بر معرفت و بصیرت خود بی افزاید. بر این اساس عکس العمل
محیطی و یا بعد برونی تغییر و تحول، سیر تکامل روحانی را از حالت خطی و مستقیم به
صورت دورانی در می آورد و موجب می شود که انسان قدم های بعدی را در سیر و سلوک
معنوی خویش بردارد. این بحث در شکل زیر خلاصه شده است:
معرفت
(عشق
عکس العمل (واکنش های محیطی
ایمان عمل
نیت
چنان که از نمودار بالا بر می آید، معرفت به عشق، عشق به ایمان، ایمان به نیت، نیت
به عمل و عمل به عکس العمل منتهی شده و نتیجهء عکس العمل موجب تغذیه و تقویت
دوبارهء جریان می گردد. همچنان که گفته شد مراحل اولیهء این جریان به کندی و با رنج
صورت می گیرد ولی به مرور به صورت بخشی از وجود ما در می آید، جریان حالت اتوماتیک
و طبیعی گرفته سرعت دوران با درجهء رشد تصاعدی افزایش می یابد.
3- ابزار رشد و تکامل روحانی: جریانی که توضیح داده شد به تنهائی ضمانت رشد و تکامل
روحانی را نمی کند. بشر نیازمند ابزاری است تا او را در این مراحل مدد رسانند. آثار
بهائی به صورت روشن و صریح دلالت بر اهمیت و لزوم این ابزار می کنند. بطور اخص دعا،
تفکر در آثار الهی و خدمت فعالانه به نوع بشر کرارا تاکید گشته اند.
تفکر عبارت از توجه درونی و تمرکز ذهنی ممتد است که شکل و فرم بخصوصی ندارد. هر
فردی مختار است که روش مخصوص به خود را که بیشترین سود را بدو می رساند انتخاب کند.
بطور کلی آثار الهی زمینهء بسیار مناسبی را برای غور و تفکر فراهم می آورند.
دعا عبارت از مکالمه و یا ارتباط با خداوند است. دیانت بهائی هر چند که آزادی
محسوسی در مورد نحوهء دعا برای افراد قائل شده اما معتقد است که دعاهای نازله از
مظهر امر از اهمیت ویژه ای به جهت ارتباط روحانی ما بین روح بشر و روح الهی
برخوردارند. کیفیت و حالت فرد به هنگام دعا مهمترین جنبهء عبادت است. عبادت تکرار
بی تفکر الفاظ و یا اجرای یک سری شعائر و بیان اوراد نیست.
بالاخره دیانت بهائی قدم را فراتر نهاده، خدمت به خلق و فعالیتهای علمی و هنری را
اگر بر نیت خیر استوار باشند در زمرهء عبادات محسوب داشته و بدین وسیله به کلیت
حیات و اعمال انسانی بعدی تکاملی بخشیده است.
بخش سوم: بعد جمعی نشو و ارتقای روحانی
1- قالب اجتماعی رشد فردی:تا اینجا ما جریانات رشد روحانی را به عنوان جریان منحصرا
فردی که به تغییراتی در "فرد" و رفتارش در ارتباط با محیط طبیعی و اجتماعی می
انجامد مطالعه کردیم. به زبان دیگر تغییرات درونی و آثار برونی آنها مورد بحث ما
بود. اما این واضح است که رشد روحانی فرد در خلاء صورت نگرفته و نمی تواند بگیرد.
این جریان در بطن جامعه صورت می گیرد که نفوذ عمیق بر فرد و طلب روحانی او دارد. در
حقیقت ارتباطات بسیار مهم و پیچیده ای فرد را با محیط اجتماعی او پیوند می زند. این
ارتباطات دو طرفه اند، محیط اجتماعی در جریان نشو و ارتقای روحانی و شکل گیری رفتار
فردی تاثیری بسزا دارد و نیز فرد در حد خود محیط پیرامونش را متاثر می سازد. بعد
جمعی تکامل روحانی و ارتباطات متقابل فرد و محیط اجتماعیش موضوع مورد بحث ما در این
قسمت می باشند.
بر اساس دیانت بهائی همانطور که حیات فردی اساسا هدف و غایتی روحانی دارد جامعه نیز
چنین مقصدی را دنبال می کند. از نظر دیانت بهائی هدف جامعه آن است (و یا باید آن
باشد) که زمینهء کلی را برای حد اعلای رشد و تکامل روحانی افرادش مهیا سازد. بر این
اساس سایر جنبه های زندگی اجتماعی از قبیل نوآوری های فنی (تکنولوژیک)، بنیادها و
موسسات اجتماعی، روش ها و وسایل تصمیم گیری، برخورد ها و ارتباطات گروهی و بالاخره
نقش و اعمال قدرت در تحکیم نظم و تعادل اجتماعی باید بر این اساس سنجید ه شوند که
تا چه حد به هدف اصلی که عبارت از حد اکثر تکامل روحانی افراد باشد یاری و مدد می
رساند.
واضح است که چنین هدفی با وضع جوامع امروز که همّشان حصر در فعالیتها ی اقتصادی به
جهت مهیا ساختن وسائل زندگی مادی گشته تضاد اساسی دارد. البته فعالیتهای اقتصادی
بخش مهمی از عملکرد جامعه را تشکیل می دهند چرا که حد مشخصی از رفاه و امنیت مادی
شرایط لازمه را برای رشد همه جانبهء افراد فراهم می آورد. یک نظام اجتماعی را که در
آن اکثریت مردم در گرسنگی و شرایط ناهنجار مادی زیست می نمایند بدون شک نمی توان یک
نظام مطلوب به جهت تکامل روحانی افراد آن محسوب داشت. یک اقتصاد کارا و سازمان
یافته می تواند فرد را از مشقت کارهای طاقت فرسا رهائی بخشیده و به او امکان بیشتر
جهت فعالیتهای ذهنی، عملی و هنری بدهد. البته تکامل روحانی حتی در شرایط دشوار مادی
نیز میسر می باشد. گاه گاهی ممکن است که یک نمونه، یک فرد قهرمان، ظاهر شود که بر
خلاف تمام موانع و مشکلات مراحل تکامل و پیشرفت را پشت سر بگذارد ولی این دلیل نمی
شود که تاثیرات منفی بی عدالتی های اقتصادی و اجتماعی را که دامن گیر اکثریت می
باشد نادیده گرفت.
به علاوه طبیعت پیچیدهء فعالیتهای اقتصادی، بخصوص در دنیای امروز، ایجاب می کند که
ارتباطات متقابل فرد و گروه در حدّ اعلای خود ظاهر شده و در نتیجه فرصت ها و
تجربیات بیشتری را به جهت تمرین اصول و موازین اخلاقی فراهم آورند. چرا که در صحنهء
بازار و تجارت است که مسائلی از قبیل عدالت، مروّت، درستی، امانت و گذشت از حالت
مجرد و ذهنی خود خارج گشته به صورت واقعیت های زنده و عینی ظاهر می گردند. لذا
اجتماع بایستی حد اعلای امکان تکامل را به فرد ببخشد و نیز فرد در جریان رشد
روحانیش بیاموزد که او نیز در قبال اجتماع مسئول است. در حقیقت خدمت به نوع انسان و
تکامل حیات جمعی بخش انفکاک ناپذیر تکامل فردی محسوب می گردند.
2- وحدت: قبلا توضیح دادیم که برخی اعمال و گرایش ها مضر به تکامل روحانی فرد هستند
و برخی ثمر بخش و مفید. این حقیقت در مورد اجتماع نیز صادق است. آن دسته از هنجارها
و ساخت های اجتماعی و اقتصادی که بر اساس وحدت و تعاون استوار گشته اند سازندهء
تکامل روحانی، بشمار می آیند، و آن دسته که بر اساس تفرقه، رقابت، قدرت طلبی، و
برتری جوئی استوارند مخرّب آن می باشند.
دیانت بهائی معتقد است که در دنیای امروز تنها اصل وحدت و یگانگی نوع بشر قادر به
ایجاد شرایط و محیط مناسب به جهت ایجاد فرهنگ و تمدنی نوین و خلق جدید انسان ها می
باشد.
وحدت در دیانت بهائی صرفا یک وحدت مکانیکی و ظاهری عوامل و عناصر متشکله نیست بلکه
وحدتی است ارگانیک که بر اساس روابط متقابل روحانی، اجتماعی و مادی فرد و گروه
استوار است. هدف وحدت در دیانت بهائی آن نیست که همه را به یک شکل و رنگ درآورد
بلکه وحدتی است در کثرت. بدان معنی که عناصر و عوامل فردی ضمن حفظ خصوصیات کمی و
کیفی خود از طریق همکاری و ارتباطات برابر و متقابل روحانی و مادّی و در تحت یک
نظام متعادل، وحدت کلی جامعهء بشری را تحقق می بخشند.
در حقیقت تاکید دیانت بهائی بر نقش وحدت عالم انسانی و تاثیرات روابط ضروریهء
اجتماعی در تکامل روحانی فرد نمایش گر یکی از بدیع ترین اصولی است که توسط این
دیانت به دنیا عرضه گشته است. در ادیان گذشته همواره بعد تحول روحانی فردی مورد نظر
بوده است. این حقیقت که انسان اساسا موجودی اجتماعی بوده و شخصیت او در انبوه روابط
حاکم بر محیط فرهنگی او شکل می گیرد کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در ادیان
بودائی و مسیحی تقریبا بطور کلی تمام تاکید بر جنبه ها ی تکامل فردی استوار بوده و
در ادیان محمدی و موسوی به جنبه های اجتماعی نیز توجه گشته، منتهی دردیانت بهائی
برای اولین بار در تاریخ ادیان ما شاهد قوانین حاکم بر رفتارهای گروهی و بعد جمعی
تکامل انسانی در کامل ترین شکل آن هستیم.
3- تکامل اجتماعی در نظام جهانی: از نظر دیانت بهائی عالم انسانی واحد زنده ای است
که به صورت جمعی مراحل تکاملی را که بر آحاد انسانی نیز شمول می یابد طی نموده و می
نماید. همانطور که هر فرد مراحل مختلف رشد را پشت سر گذاشته، به مرور استعدادات و
توانائی های خود را از قوه به فعل در آورده و بر درک و معرفت خود می افزاید، بشریت
نیز در حال طی چنین جریان مستمری است تا به بلوغ جمعی خود دست یابد. از این قرار هر
یک از ظهورات الهی نوع بشر را قادر ساخته است که مرحله ای از این جریان رشد و تکامل
را بپیماید. دیانت بهائی معتقد است که ادیان الهی از طرفی حقایق روحانی و جاودانی
را که پایه و اساس هستی آدمی را تشکیل می دهند تاکید و تصریح می نمایند و این حقایق
فراگیر و کلی بنیاد مشترک ظهورات الهی محسوب می شوند. از طرف دیگر هر ظهوری از
خصوصیات منحصر بفردی برخوردار است که بدان نقشی ویژه در جریان کلی تکامل نوع بشر می
بخشد. در مرحلهء کنونی از تکامل جمعی نوع انسان، هدف یگانهء دیانت بهائی آن است که
شرایط تربیتی را به جهت بلوغ روحانی عالم مهیا سازد. آثار بهائی تصریح می کنند که
تاریخ نوع بشر از ابتداء تا کنون نمایشگر مراحل مختلف رشد آدمی بوده است و اکنون
بشریت در آستانهء بلوغ قرار گرفته است و هیجانات و انقلابات کنونی عالم نشانه های
گذر از این مرحله و وصول به سکون و تعادل مراحل پختگی و بزرگسالی می باشند.
بر اساس تعالیم بهائی، بلوغ جمعی عالم بر مبنای شناخت و ایمان به یگانگی نوع بشر و
استقرار وحدت عالم انسانی استوار است. در حقیقت وحدت عالم انسانی حد اعلای تکامل
جمعی بشر و ثمرهء حیات و منظور کلی از خلقت است. کلیهء اصول و تعالیم اجتماعی دیانت
بهائی به جهت تحقق چنین هدفی از جانب حضرت بهاءالله، مربی کلی عالم انسانی، به جهان
بشری عرضه گشته است. برپائی هیئت مقننهء بین المللی، دادگاه جهانی به جهت صدور حکم
نهائی در دعاوی و مناقشات بین الملل، استقرار زبان و خط واحد، تعلیم و تربیت اجباری
و عمومی، تحقق اصل تساوی حقوق زن و مرد و ایجاد سیستم اقتصادی به جهت تعدیل ثروت و
فقر مفرط و غیره، اصول و موسساتی هستند که لازمهء تحقق وحدت کلیهء و ایجاد جامعهء
نوین بشری می باشند. استقرار چنین جامعه ای که بهائیان آن را "نظم نوین جهانی" می
نامند غایت قصوای تحقق آمال و آرمان های روحانی نوع بشر می باشد. چرا که نظم جهان
آرای حضرت بهاءالله از طرفی تحقق استقرار ملکوت خدا بر کرهء ارض است که وعدهء آن در
ادیان قبل داده شده و از طرف دیگر شامل شرایط ایجاد تمدن جامع روحانی و مادی است که
هدف فلاسفه و متفکران در طی قرون و اعصار بوده است. دیانت بهائی معتقد است که احیاء
روحانی فرد نمی تواند خارج از مقتضیات و شرایط حاکم بر تحول و تکامل چنین نظامی به
منصهء ظهور درآید.
4- جامعهء بهائی: گفتیم که وحدت و یگانگی پایهء اجتماعی رشد روحانی است. منتهی در
جوامع کنونی که مشوق سائقهء پرخاشگری، خشونت، قدرت طلبی، حرص و زیاده طلبی در
مادیات می باشند تحقق اهداف روحانی با موانع و مشکلات عظیمه برخورد می کند. در
حقیقت ارزشهای حاکم بر جوامع امروز مشوق بیگانگی از خود و دیگران می باشد، و نه
معرفت نفس و محویّت در ارادهء معطوف به وحدت. قوای عقلی انسان ها در مبارزه و کسب
قدرت مادّی حصر گشته اند و نه در کسب کمالات و فضائل انسانی. قوای احساسی و قلبی به
سمت بی عاطفگی و بی توجهی به نیازهای دیگران به کار گرفته شده و نه در جهت تلطیف
احساسات رقیقهء انسانی و فداکاری و عشق نامحدود به نوع بشر. بالاخره نیروی ارادهء
انسان در عوض تسلط بر نفس به سمت تسلط بر دیگران معطوف گشته است.
حتی معتقد بودن به یک سلسله تعالیم منجمله باور داشتن به لزومیت یک نظم نوین جهانی
بر اساس الگوی پیشنهادی دیانت بهائی به تنهائی متضمن تکامل روحانی فرد نمی باشند.
پس سوال این است که به چه ترتیب می توان از غلبه و نفوذ افکار، احساسات و تمایلات
حاکم بر محیط مادی در زندگانی فردی کاست؟
پاسخ این سوال را باید در جامعهء بهائی جست.
حضرت بهاءالله تنها مبلغ و مشوق یک آرمان نبوده است بلکه اساس و پایهء جامعهء زنده
و پویایی را نهاده که به مثابهء جنین نظم آیندهء عالم محسوب می گردد. لذا مشارکت
فعالانه در چنین جامعه ای همچون حصن حصین فرد را در چنین جامعه ای به شکوفائی
استعدادات انسانی انجامیده و از هدر رفتن آنها در تلاطم انقلاباتی که با سقوط انظمه
و ارزش های سخیفهء کهن توام است جلوگیری می کند.
جامعهء بهائی به انسان می آموزد که بین تکامل روحانی فرد و خدمت خالصانه به نوع بشر
رابطهء متقابلی برقرار است، حتی از این نیز فراتر رفته ثمرهء عملی حیات انسان را در
فداکاری و خدمت به نوع بشر می یابد. لذا باید جامعه ای را پی ریزی کرد که بر اصول
وحدت و یگانگی، همکاری و تعاون استوار باشد. جامعه ای که در آن افراد انسانی به گرد
هم جمع شده در پی کسب کمالات معنوی مشوق و حامی یکدیگر می باشند. اگر جامعه ای
نباشد که فرد کمالات روحانی خود را در آن به محک تجربه بی آزماید امکان این هست که
فرد در خلوت خود قربانی غرور روحانی خود شود و تصورات ذهنی خویش با مراحل سیر و
سلوک معنوی اشتباه گیرد. از این رو است که مشارکت و فعالیت شدید در جامعه به مثابهء
میدان امتحان، دائما فرد را بیدار نگاه داشته و از خود فریفتگی باز می دارد. مثلا
مکانیسم مشورت و تصمیم گیری در جامعهء بهائی نمونهء بارز چنین مشارکت و فعالیتی
است. در حقیقت مشورت بهائی ایجاب می کند که شخص کلیهء استعدادات و قوای ذهنی، عاطفی
و ارادی خود را به کارگرفته، بر مبنای برابری و همکاری و مودّت به حل مشکلات جامعه
پردازد. سیستم انتخابات بهائی نمونهء دیگری است که مطالعهء آن از حوصلهء این بحث
خارج است.
سخن آخر اینکه اصل وحدت و کثرت که محور تعالیم اجتماعی دیانت بهائی می باشد موجب آن
گشته که انسان ها از فرهنگ ها، نژاد ها و مذاهب مختلف به گرد یکدیگر جمع شده برای
هدف روحانی واحدی تلاش و ممارست کنند. در چنین محیطی است که تنوع آراء و عقاید و
احساسات و تمایلات به حد اعلای خود رسیده به شخص امکان یک تجربهء عظیم اجتماعی می
دهد که تعصبات و اوهام فردی خود را کشف نموده تمرین خودشناسی حقیقی کند.
مآخذ و توضیحات
1- بر طبق آثار بهائی "مرگ" که عبارت باشد از تجزیهء عنصر مادی تنها بر جسم آدمی
وارد است ولی روح او که هستی مجرد و غیر مادی است فنا نپذیرد. روح لطیفه ای است که
شخصیت، وجدان و آگاهی آدمی از آن سرچشمه می گیرد. و آنچه که نفس حقیقی هر فردی را
تشکیل می دهد چیزی نیست جز قوای روح او. روح و بدن در طول حیات ناسوتی انسان (حیات
مادی) وابسته به هم بوده و بدن در حکم ابزار روح عمل می کند تا روح قوای خود را
ظاهر سازد. همانطور که گفته شد روح در لحظهء انعقاد نطفه به هر فرد تخصیص یافته و
به اصطلاح "فردیت" حاصل می کند. و بعد از مرگ جسم، به ترقی خود ادامه می دهد. این
فرآیند (فرآیند= process عبارت است از مراحل انجام کاری از ابتداء تا انتهاء.
فرایند معمولا به جریانی ارگانیکتعبیر می شود) در حوزه ای کاملا روحانی و غیر مادی
ادامه می یابد در نتیجه بهائیان به تناسخ و بازگشت روح به این عالم و امثال اینها
باور ندارند. اما توسط آثار و نتایج قابل مشاهد ه ای که روح از خود ظاهر می سازد می
توانیم پی به هستی او ببریم. برای اشاره می توان گفت که خصوصیات جسمانی (به خصوص
مغز و سلسلهء اعصاب) در حیواناتی که در حد اعلای تکامل فیزیکی هستند (مثل میمون های
انسان نما) تفاوت چندانی با انسان ندارند. با این وجود آنان از خصوصیات ویژهء آدمی
نظیر آگاهی و خودآگاهی بی بهره اند. آنها تنها قادر به عکس العمل های مشروط هستند
که با قوهء تخیل و اندیشهء مختار آدمی که به صورت سلسله استنتاجات منطقی (قیاس،
استقراء) و آینده نگری و قابلیت وفق با حوادث ظاهر می شود، فاصله ای بس بعید دارد.
2- حضرت بهاء البهاء، مفاضات عبدالبهاء، موسسهء مطبوعات امری هند، دهلی نو، 1983 م.
صص. 150-151.
3- مترجم به کسانی که مایل به مطالعهء بیشتر در مورد سوال مطروحه در بالا هستند
کتاب و رسالهء زیر را توصیه می کند:
a) Hatcher, J. S. The Process of Physical Reality, Bahai Publishing Trust, 1987.
b) Hatcher, J. S. The Metophorical Nature of Physical Reality, Association for
Bahai Studies, 1977.
4- ماخذ 2، ص 155.
5- توضیح مترجم: نکتهء اساسی این است که درک حقائق کائنات (چه مادی و چه روحانی) از
حوزهء توانائی ذهنی بشر خارج است. آنچه که پایهء شناخت عینی و ذهنی انسان را تشکیل
می دهد عبارت است از روابط ضروریّه، منبعث از حقائق کائنات. و این مطلبی است که حتی
یافته های نوین علمی بر آن اذعان دارند. بطور کلّی هر تئوری علمی، اجتماعی و مذهبی
توضیح دهندهء یک سلسله روابط ضروریّه در عالم وجود می باشد. فی المثل یک تئوری علمی
توضیح دهندهء روابطی است که در عالم مادّه مابین عناصر و نیروهای طبیعت در جریان
است. یک تئوری اجتماعی توضیح دهندهء روابطی است که ما بین افراد انسانی در یک زمان
و مکان خاصّ در جریان است. و بالاخره یک تئوری دینی از روابطی سخن می گوید که روح
انسانی را با حقیقت مطلق و غیر مادی عالم پیوند می زند. لازمهء اجتناب ناپذیر هر
تئوری تغییر و تحول است. و چون روابط انسان با محیط پیرامونش (محیط مادّی، محیط
اجتماعی، محیط روحانی) دائم در حال تغییر و تحوّل است لذا هیچ تئوری علمی، اجتماعی
و مذهبی به صورت مطلق منعکس کنندهء حقایق کلیّهء عالم موجود نیست. تئوری علمی دائر
بر مسطّح بودن زمین جای خود را به اصل کرویّت ارض داد و یا از نظر اجتماعی بردگی
برای قرن ها تنها فرم شناخته شده روابط مابین انسان ها بود. ولی این نظر اکنون در
حکم عقاید متروک دوران جاهلیّت شمرده می شود. و بالاخره از نظر مذهبی زمانی پرستش
خدایان گوناگون اساس رابطهء میان انسان و حقیقت روحانی عالم وجود بود. این نظریّه
چنانکه می دانیم بعدها به عقیدهء دائر بر یگانگی ذات غیب تغییر شکل داد. چون عالم
دائم در حال تغییر و تکامل است یک نظریّهء علمی، اجتماعی و یا مذهبی تا زمانی زنده
و خلاق می ماند که قابلیت آن را داشته باشد که خود را از فساد ناشی از تغییر و تحول
مصون بدارد. از همین روست که ادیان دارای دور و یا کور مشخصی هستند. و مهم تر آنکه
چون ادیان جهان شمول و فراگیر هستند و از روابط گسترده تری در عالم وجود سخن می
گویند لذا عمرشان و تاثیرات کلیه شان از عقاید بشری بیشتر است. ولی این بدان معنی
نیست که حقیقت دینی از محدودیت های زمانی و مکانی برخوردار نیست.
اصل ظهور و افول ادیان دقیقا از همین مسئله ناشی می گردد. حقائق معنوی هر چند که
ریشهء الهی دارند ولی واقعیت خود را در بستر تکاملی انسان ظاهر و آشکار می سازند.
از این قرار به صورت خلاصه می توان گفت که در روش علمی شناخت، سخن از مطالعهء روابط
و آثار است و نه ذات اشیاء. حقائق روحانی و ذهنی به همان اندازه از مجهولیت
برخوردارند که پدیده های مادی و فیزیکی. و نیز چون بشر و در نتیجه قوای عقلی او
درگیر یک سیر تکاملی می باشند عقل انسان و دانش بشری در ترقی خود به سوی کمال
نهایتی را قائل نیستند. در حقیقت کمال مذهبی و علمی را بایستی در ابدیت بی انتهای
هستی جست.
6- پاورقی 2، ص 152.
7- همانجا، صص 209-210 و 211.
توضیح مترجم: حضرت بهاءالله در کتاب مستطاب اقدس و الواح متعددهء دیگر شناخت مظهر
ظهور و عمل به تعالیم و احکام او را در دو اصل انفکاک ناپذیر ایمان و وصول به معرفت
الله (معرفت نفس) می دانند. شناخت مظهر ظهور به حیات معنی می بخشد و موجب وحدت عمل
و استقامت و پایداری در اعمال پسندیده میگردد. از طرف دیگر شناخت مظهر ظهور بدون
عمل به تعالیم و احکام او به مثابهء شناختی مجازی (و نه حقیقی) و عاری از معنی می
باشد که در غایت از تاثیر ونفوذ بی بهره خواهد بود.
________________________________________
* William Hatcher, The Concept of Spirituality, Association for Bahai Studies,
Canada, 1982.
سایت دنیای بهائی:
- 17456 رؤیت
افزودن دیدگاه جدید