اگر مسئله ئی از مسائل دين به حقيقت مطابق عقل و علم نباشد آن وهم است زيرا ضد
علم جهل است * اگر دين ضدّ علم باشد جهل است * اگر مسئله ئی از طور عقل کلی
الهی خارج چگونه انسان قناعت کند * آن را اعتقاد عاميانه بايد گفت * اساسيکه
جميع انبياء گذاشته اند حقيقت است و آن يکی است و همه مطابق علم است * مثلاً
وحدانيت الهی است اين مطابق عقل است يا نه روحانيت انسانی است مطابق عقل است يا
نه نيت صادقه است صدق و امانت و وفاست مطابق عقل است يا نه ثبوت و استقامت است
اخلاق حميده عالم انسانی است مطابق عقل است يا نه * جميع احکام شريعت الهی
مطابق عقل است زيرا دين منقسم به دو قسم است * يک قسم تعلق به روحانيات دارد و
آن اصل است * قسم ديگر تعلق به جسمانيات يعنی معا ملات دارد * آن قسمی که تعلق
به روحانيات و الهيات دارد تغيير و تبديل نيافته جميع انبياء به آن مبعوث شده
اند و تأسيس فضائل عالم انسانی نموده اند * يعنی پرتوی از شمس حقيقت بر عالم
اخلاق زد روشن کرد و فيضی از رشحا ت ابر عنايت رسيد و کشتزار حقيقت سبز و خرم
شد *
اين اساس جميع انبيا است و تعلق به عالم اخلاق و عرفان دارد و يکی است و حقيقت
است زيرا حقيقت تعدد قبول نمي کند * و امّا قسم ديگر از دين الهی که تعلق به
اجسام و احکام دارد به اقتضای زمان و مکان تغيير و تبديل پذيرد * مثلا در زمان
موسی در تورات به اقتضای آن زمان ده حکم قتل بود * امّا در زمان مسيح زمان
اقتضا نمي کرد اين بود که تغيير کرد * مثلاً در تورات قصاص چشم به چشم بود و
اينکه اگر کسی دندان کسی را بشکند دندانش را بشکنند اگر کسی دزدی کند دستش
ببرند * آيا حالا ميشود چنين کاری کرد يا آنکه مي شود کسی سبت بشکند او را
بکشند يا کسی سبّ پدرش کند او را قتل نمايند * حالا ممکن نيست ممتنع است زيرا
زمان اقتضا ندارد * پس واضح شد شريعت اللّه دو قسم است * يک قسم روحاني است که
تعلق به عالم اخلاق و عرفان و فضائل عالم انسانی دارد هيچ تغيير و تبديل پيدا
نمي کند هميشه يکي است * قسم ديگر که تعلّق به اخلاق ندارد به اقتضای زمان
تغيير پيدا مي کند * امّا اصل دين اللّه اخلاق است اشراق عرفان است فضائل
انسانی است * و هر ملتی که اخلاقش تحسين شود ترقی مي کند * تهذيب اخلاق مطابق
عقل است و هيچ اختلافی در آن نيست * پس اگر چنانچه دين مخالف عقل باشد اوهام
است * و اين نيز يک مسئله ئی از مسائل و تعاليم بهاء اللّه است * پس جميع
عقائدتان را تطبيق کنيد تا علم مطابق دين باشد *
زيرا دين انسان را بالی است و علم بال ديگر * انسان به دو بال پرواز ميکند به
بال واحد پرواز نتواند * جميع تقاليد اديان مخالف عقل و علم است نه حقيقت اديان
و از اين تقاليد اين مفاسد حاصل شده است که سبب بغض و عداوت بين بشر گشته * و
الّا اگر دين را به علم تطبيق مي کردند حقيقت ظاهر مي شد و ظهور حقيقت سبب
ازاله خلاف مي گشت و بغض دينی ابداً نمي ماند بلکه بشر در نهايت الفت و محبت با
هم آميزش مي کردند * پس شما در اين فکر باشيد که علم را تطبيق به دين کنيد و
دين را تطبيق به علم *
حضرت عبدالبهاء : خطابات حضرت عبدالبهاء جلد ۱ ص157-159
با دوستان خود به اشتراک بگذارید